گناه شناسی

سیصد و سیزده فدائی منجی انسانهایی هستند حلال زاده، با تربیتی درست، با ایمانی استوار چون کوه، دارای کسب حلال و گوش،چشم،زبان،شکم و دامن پاک

چگونه حجاب مصونیت است و محدودیت نیست؟

خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد .تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند... دردش گفتنی نبود....!!!! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شد و کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود رابه خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد...!انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد...
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته...!

شنیدن متلک و سرزنش در راه حق

سؤال: در برابر متلک‏ها و یا سرزنش‏هایى که در راه حقّ مى‏شنویم، چه وظیفه‎‏اى داریم؟

پاسخ: شخصى از قاهره شترى را اجاره کرد تا به منطقه عبّاسیه برود. او بر شتر سوار شد و صاحب شتر افسار شتر را گرفته و مسافر را مى‏برد. در مسیر راه، شتربان زیر لب و گاهى هم بلند مسافر را مسخره مى‏کرد و چون او را مردى غریب و تنها و محتاج یافته بود، همگام با حرکت شتر به جسارت‏هاى خود ادامه مى‏داد. در مسیر راه شخصى این صحنه را دید و به مسافر گفت: آیا مى‏دانى و مى‏شنوى که شتربان چه مى‏گوید؟ گفت: بلى! پرسید: پس چرا از خود عکس العملى نشان نمى‏دهى؟ گفت: اگر او مرا به عباسیه مى‏رساند و مسیر راه درست است، این حرف‏ها مهم نیست، هرچه مى‏خواهد بگوید.

در سوره مطفّفین‏ آیه 29- 34 مى‏خوانیم که مجرمان، مؤمنان را به شکل‏هاى مختلف تحقیر مى‏کنند:

1- پیوسته به آنها مى‏خندند: «انّ الّذین أجرَموا کانوا من الّذین آمنوا یَضحکون»

2- هر گاه از کنار آنها عبور مى‏کنند، غمزه مى‏آیند و چشمک مى‏زنند: «و اذا مَرّوا بهم یَتَغامزون»

3- همین که به سوى دار و دسته خود بر مى‏گردند، پشتسر مؤمنان فکاهى و طنز مى‏گویند: «و اذا انقَلبوا الى اهلِهم انقَلبوا فَکِهین»

4- هنگامى که مؤمنان را مى‏بینند، مى‏گویند: اینها منحرفند: «و اذا راوهم قالوا انّ هؤلاء لضالّون»

امّا مؤمنان استقامت کرده و از راه خود دست بر نمى‏دارند.

قرآن در ادامه مى‏فرماید:

روزى خواهد آمد که مؤمنان، به کفار خواهند خندید.

«فالیوم الّذین آمنوا من الکفار یَضحکون»

پرسش هاى مهم، پاسخ هاى کوتاه(تمثیلات)، ص: 56

کیفر شیرفروش خائن


شیرفروشى ، آب در میان شیر مى ریخت و به عنوان شیر خالص به مردم مى فروخت ، روزى سیل آمد و همه گوسفندان او را برد و به هلاکت رساند.

شیرفروش از این پیشامد بسیار ناراحت شد و به گریه افتاد، در حالى که خودش به گناه خود اقرار کرده ، مى گفت : «این آب هاى اندک را در میان شیر ریختم و فروختم و کم کم جمع شد و به صورت سیل درآمد و گوسفندهایم را برد».

شاعر به این مناسبت گوید:

داشت شبان رمه در کوهسار   پیر و جوان گشته از او شیرخوار
شیر که از بز به سبو ریختى   آب در آن شیر بیامیختى
روزى از آن کوه به صحراى خاک   سیل بیامد رمه را برد پاک
خواجه چو با غم شد و آزار، جفت   کارشناسیش در این باب گفت
کاین همه آب تو که در شیر بود   سیل شد و آن رمه را در ربود

منبع: عاقبت و کیفر گناهکاران/سید جواد رضوى

شهیدی که در آتش خواهد سوخت!!

سال هفتم هجرى بود، پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله ) مسلمانان را براى آزادسازى ((خیبر)) از دست یهودیان کارشکن بسیج نمود، مسلمانان که تعدادشان هزار و ششصد نفر بود همراه پیامبر (صلى الله علیه و آله ) از مدینه بیرون آمده و پس از پیمودن 32 فرسخ در جهت شمال مدینه حرکت کرده و قلعه هاى خیبر را محاصره کردند.
پس از فتح و پیروزى ، غنایم سرشارى به دست مسلمین رسید و تصمیم گرفتند به سوى مدینه بازگردند.
یکى از غلامان که ماءمور بستن کجاوه هاى شترها بود، مخفیانه عبایى را از غنایم جنگى (که جزء بیت المال مسلمین بود) برداشت پس از مدتى هنگام حرکت مسلمانان از سرزمین خیبر به سوى مدینه ، ناگهان تیرى به غلام اصابت کرد، او همان دم جان سپرد، ماءموران به تحقیقات پرداختند ولى نفهمیدند که این تیر از کجا آمد، اشتباهى بود یا عمدى ... بعدا همگى گفتند: ((بهشت بر او گوارا باد)) اما پیامبر (صلى الله علیه و آله ) به مسلمین فرمود: من با شما در این گفتار هم عقیده نیستم !
پرسیدند: چرا؟
فرمود: زیرا عبایى که در تن او است از غنایم مى باشد و او آن را خیانت برداشته و در روز قیامت به صورت آتش او را احاطه خواهد کرد.
در این هنگام یکى از رزمندگان گفت : من دو بند کفش را بدون اجازه از غنایم برداشته ام .
پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود: آن دو بند کفش را به محل غنایم برگردان وگرنه در روز قیامت به صورت آتش پاى تو را مى گیرد.

اقتباس از سیره ابن هشام ، ج 3، ص 339.

چهل حدیث داستانی از امام رضا علیه السلام

 

دانلود فایل pdf پست

۱.پیامبر خدا و نجمه

وقتى حمیده مادر امام کاظم علیه السّلام نجمه (مادر امام رضا علیه السلام) را خریدارى نمود، گوید:

« در خواب، حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله را دیدم که به من مى‏فرمود: حمیده! نجمه را به پسرت «موسى» ببخش زیرا از او فرزندى به دنیا خواهد آمد که بهترین انسان روى زمین خواهد بود».

من نیز او را به پسرم موسى بخشیدم، و زمانى که نجمه حضرت رضا علیه السّلام را به دنیا آورد امام کاظم علیه السّلام او را «طاهره» نامید، و اسامى دیگرى نیز داشت؛ از جمله: نجمه، اروى، سَکَن، سمانه و تکتم که آخرین نام او بود.[۱]

نتیجه بدزبانى


روزى بازرگانى از اهالى بغداد از بهلول پرسید: اى بهلول عاقل! من چه بخرم تا منفعت زیاد نصیبم گردد؟

بهلول جواب داد: آهن و پنبه.

آن تاجر رفت و آهن و پنبه خرید و انبار کرد و در مدت کوتاهى همه آنها را فروخت و سود فراوانى نصیبش گشت.

باز نزد بهلول آمد و این بار گفت: اى بهلول دیوانه! این بار چه بگیرم تا سود کنم؟

بهلول گفت: این بار پیاز و هندوانه بگیر!

تاجر رفت و تمام سرمایه خود را داد و پیاز و هندوانه خرید و در انبار کرد اما خریدار پیدا نشد و کم کم هندوانه و پیاز او خراب شد و گندید و تمام سرمایه اش را از دست داد.

تاجر با ناراحتى و عصبانیت نزد بهلول آمد و معترضانه به او گفت: بار اول با تو مشورت کردم، آهن و پنبه خریدم و سود کلانى بردم ولى این بار با پیشنهاد تو پیاز و هندوانه خریدم که گندید و کسى نخرید، در نتیجه ورشکست شدم.

بهلول در پاسخ گفت: بار اول به من گفتى: اى بهلول عاقل ... من نیز طبق عقل، تو را راهنمایى کردم و نتیجه خوبى گرفتى ولى این بار به من گفتى اى بهلول دیوانه من هم از روى دیوانگى به تو دستور دادم و نتیجه بدى گرفتى تازه من چیزى بدهکار نیستم یک حرف زدم سود بردى و یک حرف زدم ضرر کردى و با توجه به سود و زیان دو معامله تو به وضع اول برگشتى!.

به این ترتیب تاجر بیچاره، نتیجه بدزبانى خود را گرفت و فهمید که «از ماست که بر ماست».

داستانها و پندها، ج 9، ص 106.

نهى معصومین علیهم السلام از شبیه شدن به کفار و پیروی از سبک زندگی بیگانگان


صالح هروى گوید: از امام رضا (علیه السلام) شنیدم فرمود: نخستین کسى که در اسلام (در شام ) آبجو براى خود طلبید و آشامید، یزید بن معاویه بود، به دستور او سفره غذا را پهن کردند و کنار آن ، سر مقدس امام حسین (علیه السلام) را گذاشتند و او آب جو مى نوشید و حاضران را به نوشیدن آب جو دعوت مى کرد.
سپس امام فرمود: کسى که از شیعیان ما است ، حتما از آب جو پرهیز مى کند، زیرا آب جو شراب دشمنان ما است و کسى که آبجو بیاشامد از ما نیست و پدرم از پدران خود از على (علیه السلام) نقل کرده اند که پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود:
لباسى همچون لباس دشمنانم را مپوشید و غذایى همچون غذاى دشمنانم را مخورید، و روش شما همانند روش دشمنانم نباشد که در نتیجه دشمن من گردید، چنان که آنها دشمن من هستند.

متن عربی:

أَوَّلُ مَنِ اتُّخِذَ لَهُ الْفُقَّاعُ فِی الْإِسْلَامِ بِالشَّامِ یَزِیدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ لَعَنَهُ اللَّهُ فَأُحْضِرَ وَ هُوَ عَلَى الْمَائِدَةِ وَ قَدْ نَصَبَهَا عَلَى رَأْسِ الْحُسَیْنِ ع فَجَعَلَ یَشْرَبُهُ وَ یَسْقِی أَصْحَابَهُ وَ یَقُولُ لَعَنَهُ اللَّهُ اشْرَبُوا فَهَذَا شَرَابٌ مُبَارَکٌ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ مِنْ بَرَکَتِهِ إِلَّا أَنَّا أَوَّلُ مَا تَنَاوَلْنَاهُ وَ رَأْسُ عَدُوِّنَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَ مَائِدَتُنَا مَنْصُوبَةٌ عَلَیْهِ وَ نَحْنُ نَأْکُلُهُ وَ نُفُوسُنَا سَاکِنَةٌ وَ قُلُوبُنَا مُطْمَئِنَّةٌ فَمَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنَا فَلْیَتَوَرَّعْ عَنْ شُرْبِ الْفُقَّاعِ فَإِنَّهُ مِنْ شَرَابِ أَعْدَائِنَا فَإِنْ لَمْ یَفْعَلْ فَلَیْسَ مِنَّا وَ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا تَلْبَسُوا لِبَاسَ‏ أَعْدَائِی‏ وَ لَا تَطْعَمُوا مَطَاعِمَ أَعْدَائِی وَ لَا تَسْلُکُوا مَسَالِکَ أَعْدَائِی فَتَکُونُوا أَعْدَائِی کَمَا هُمْ أَعْدَائِی.

وسائل الشیعه ، ج 17، ص 290.

مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمى شود

پس از جنگ احد، پیامبر (صلى الله علیه و آله) براى ترساندن کافران، فرمان بسیج عمومى داد، مسلمانان براى سرکوبى کافران حرکت کردند تا به «حمراء الاسله» (که در حدود دو فرسخ و نیمى مدینه قرار داشت) رسیدند، دشمن که از حمله مجدد مسلمانان اطلاع یافت به سوى مکه گریخت.

پیامبر (صلى الله علیه و آله) همراه مسلمین روز دوشنبه، سه شنبه و چهارشنبه در آنجا ماند، سپس به مدینه مراجعت نمود، هنگام مراجعت در راه به دو نفر فرارى یکى «معاویه بن مغیره» که در جنگ احد بینى حضرت حمزه (علیه السلام) را بریده بود، و دیگرى «ابو عزه جمحى» دست یافت و فرمان قتل این دو نفر را صادر کرد.

«ابو عزه جمحى» کسى بود که در جنگ بدر، به اسارت مسلمانان درآمد، او از فقر و عیالمندى خود به پیامبر (صلى الله علیه و آله) شکایت کرد، حضرت به این خاطر او را آزاد نمود به شرطى که دیگر بار به جنگ با مسلمانان نپردازد ولى او نقض عهد کرد و در جنگ احد در صف دشمن به نبرد با مسلمانان پرداخت و کافران را بر ضد مسلمین تحریک نمود.

ابو عزه قبل از اعدام، به پیامبر (صلى الله علیه و آله) عرض کرد: «بر من منت بگذار و مرا آزاد کن».

پیامبر (صلى الله علیه و آله) فرمود:

 لا یلدع المؤمن من حجر مرتین (منتهى الامال، ج 1، ص 47، سیره ابن هشام، ج 2، ص 104.)

 مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمى شود.

آنگاه فرمان به قتل او داد و این فرمان به اجرا درآمد و به این ترتیب این دو جنایتکار فرارى به دوزخ روانه شدند.
منبع: کحل البصر، ص 96.

عذاب دروغگو در عالم قبر


پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود: شخصى نزد من آمد و گفت : برخیز، برخاستم با او به جایى رفتم . در آنجا دو نفر، یکى ایستاده و یکى نشسته دیدم آن شخص ایستاده یک انبر آهنى بزرگى در دست داشت و به دهان آن شخص نشسته مى گذاشت و دو طرف دهان او را انبر مى گرفت و مى کشید، به طورى که به هر طرف که مى کشید، آن شخص نشسته هم به همان طرف خم مى شد.
من از آن شخص که مرا صدا زد و از جاى خودم بلند کرد، پرسیدم : این صحنه چیست ؟
گفت : این شخص نشسته ، در دنیا دروغگو بود (و بى توبه از دنیا رفت ) اکنون در این عالم (که عالم برزخ است ) تا فرا رسیدن قیامت ، همواره این گونه عذاب مى شود.

المحجه البیضاء، ج 5، ص 241.

مکافات عمل اسفندیار


اسفندیار و رستم ، پس از زال ، از شجاعان ایران قدیم هستند که همواره از آنها به عنوان دلاور مردان ایران زمین یاد مى شود.

در حکایت ها آمده : بین رستم و اسفندیار، نزاعى در گفت و چندین بار به همدیگر حمله کردند و در همه آنها رستم مغلوب مى شد و از جانب اسفندیار زخمى بر پیکر رستم وارد مى گردید.

روزى رستم با پدرش زال مشورت کرد که چه کنم هر چه به اسفندیار حمله مى کنم ، باز مغلوب او مى شوم زیرا او روئین تن و قوى پیکر است .

زال گفت : تیرى دو سر فراهم کن و چشمان اسفندیار را هدف تیر قرار بده و او را کور و نابینا کن ، آنگاه بر او پیروز خواهى شد.

رستم ، دستور پدر را اجرا کرد چشمان اسفندیار را با تیر خود کور نمود و آنگاه بر او پیروز گردید.

مى نویسند: علت اصلى کورى اسفندیار از اینجا نشاءت گرفت ؛ او در دوران جوانى با شاخه سبزى که در دست داشت ، آنقدر بر چشمان و صورت یتیمى زد که او کور گردید، سپس خود او همان شاخه را در زمینى کاشت . آن شاخه سبز گردید و پس از چند سال درختى بزرگ شد.

از قضاى روزگار، رستم از همان درخت ، شاخه را برید و با آن تیر دو سر درست کرد و با همان تیر دو سر، دو چشم اسفندیار را کور کرد.

اینجاست که شاعر مى گوید:

از مکافات عمل غافل مشو       گندم از گندم بروید، جو ز جو

منتخب التواریخ ، ص 815.

۱ ۲ ۳ ۴ ۵ . . . ۱۳ ۱۴ ۱۵
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام:
الذُّنوبُ الدّاءُ، و الدَّواءُ الاستغِفارُ، و الشِّفاءُ أن لا تَعودَ.
گناهان بیماری‎اند و دارو استغفار است و شفایش به این است که به گناه باز نگردند.
با توجه به حدیث شریف بیماری جامعه ما و افراد آن گناه است و بدترین بیماری آن است که صاحب آن از وجودش مطلع نباشد یا آنرا بیماری نداند.
سعی بنده این است که به عنوان یک طلبه علوم دینی به انجام وظیفه در جبهه جهاد جنگ نرم به معرفی مصادیق، ریشه ها و علل بروز گناهان، آثار و عواقب دنیوی و اخروی، معرفی راه های پیشگیری و درمان گناه بپردازم.
در ضمن محوریت با بحثهای گناهان شایع و مبتلی به است.
باشد که مرضی رضای پروردگار متعال و باعث خشنودی مولایمان حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف واقع شود.
موضوعات
پیوندها

طراح و مدیر سایت:سید محمد علوی زاده

کپی برداری از مطالب با ذکر منبع و افزودن لینکش سایت باعث امتنان و مسرت است و بدون آن بلامانع.