گناه شناسی

سیصد و سیزده فدائی منجی انسانهایی هستند حلال زاده، با تربیتی درست، با ایمانی استوار چون کوه، دارای کسب حلال و گوش،چشم،زبان،شکم و دامن پاک

نسخه امیرالمومنین علی (ع) برای درمان بیماری گناه

وقتی امیرالمومنین علی (ع) در یکی از کوچه های بصره می گذشت ،جمعیت فراوانی را دید نزدیک رفت میان جمعیت جوان خوشرو دید که با لباس پاک و آراسته و دارای متانت و وقار و عزتی مخصوص روی چهار پایه ای نشسته و مردم برای اینکه از او استفاده کنند از هم  نوبت می گرفتند،در میان مراجعین کسانی بودند که شیشه هائی بدست داشتند و بر او عرضه می کردند. درون شیشه ها خون یا ادرار و یا بعضی دیگر از مایعات بدن بود،طبیب جوان به آن شیشه ها نگاه می کرد و برای صاحب هر یک بر حسب آنچه می فهمید دارو یا دستور می داد.

امام علی (ع) جلو رفت و سلام کرد و فرمود:خدایت رحمت کند آیا برای درد گناه دارویی همراه آورده ای؟

طبیب گفت:مگر گناه درد یا بیماری است؟

امیر المومنین (ع) فرمود: آری گناه بیماری است و مردم را به زحمت انداخته است.

طبیب مدتی سر به زیر انداخت و ساکت ماند گوئی در اندیشه عمیقی فرو رفته است.

امام سوال را تکرار کرد و جوان ساکت بود بعد از مدتی سر بلند کرد و گفت قربانت من که چیزی نمی دانم آیا شما داروی گناه را می شناسید؟

امیر المومنین (ع)فرمود:من داروی گناهان را می شناسم و درمان می کنم.

طبیب گفت:ممکن است برای ما توصیف بفرمائید؟

امیر المومنین(ع) فرمودند: بلی ، از اینجا برخیز و به بوستان ایمان برو و چون وارد شدی مقداری از ریشه نیت  و دانه های پشیمانی و قدری از برگ تدبر و تخم ورع  و میوه فهم و اندازه ای از شاخه های یقین و مغز اخلاص  و پوست اجتهاد  و مقداری هم ساقه های انابه  و  زهر برگردان  تواضع گرفته همه را با حواس جمع  با دلی متوجه و فهمی سرشار  با انگشتان  تصدیق و کف توفیق  میان  طشت تحقیق  می ریزی  و با آب چشم هایت  شستشو میدهی و  تمام آنها را میان دیگ امید ریخته  با آتش اشتیاق می جوشانی آنقدر تا مواد زائد رسوبش جدا شود و عصاره و خامه حکمت بدست بیاید سپس آنرا گرفته و در بشقاب رضا و تسلیم ریخته باد نفخ  و نسیم  استغفار بر آن میدمی تا پیشتر از آنکه فاسد شود خنک گردد و این شربت گوارا  می شود نفس را،در جائی که آدمی نباشد و جز خدا تو را نبیند می نوشی این است داروئی که گناهان را ساکن و جراحات معصیت را التیام  می بخشد چنانکه اثری از آن باقی نمی ماند.

طبیب با شنیدن این کلمات ادب و اخلاص و عجز و کوچکی خود را به ساحت مقدس امیر المومنین (ع) تقدیم کرد.

منبع: روض الریاحین از یافعی ـــ صفحه 42

4 سال دوستی هم باعث شناخت من از همسرم نشد


عاقبت عشق های خیابانی

عاقبت شروع زندگی با گناه

به گزارش گناه شناسی به نقل از فارس:
زوج جوانی با مراجعه به شعبه 268 مجتمع قضایی خانواده دادخواست طلاق توافقی خود را به علت عدم تفاهم ارائه کردند.

مرد جوان درباره علت تصمیم به جدایی از همسرش گفت: او فکر می‌کند من به او خیانت کرده‌ام ولی اشتباه می‌کند. هیچ علاقه‌ای به طلاق ندارم و فقط به اصرار همسرم راضی به طلاق شده‌ام.

زن جوان خطاب به قاضی عموزادی و با بیان اینکه قادر به ادامه زندگی با شوهرش نیست،‌ گفت: 4 سال قبل از طریق یکی از دوستانم برای کار به یک ساعت‌فروشی معرفی شدم.

وی ادامه داد: بعد از مدتی صاحب مغازه به من ابراز علاقه کرد و من هم که به او علاقه‌مند شده بودم به پیشنهاد او جواب مثبت دادم و دوستی ما آغاز شد. تا اینکه 4 ماه قبل او به من پیشنهاد ازدواج داد.

زن جوان گفت: موضوع را به مادرم گفتم و او هم مخالفتی با این موضوع نکرد تا اینکه با مهریه یک هزار سکه به عقد او درآمدم. یک روز بعد از عقد به مسافرت رفتیم و آنجا بود که شوهرم اخلاق و رفتار واقعی خود را نشان داد.

وی در ادامه اظهاراتش افزود: بعد از عقد، هر مشکلی که بین ما پیش می‌آمد، شوهرم مرا تهدید به طلاق می‌کرد و در واقع این تهدید به تکیه کلامش تبدیل شده بود. به هر بهانه‌ای مرا مورد فحاشی قرار می‌داد و اگر هم خودش مقصر بود تنها به یک عذرخواهی بسنده می‌کرد.

زن جوان گفت: او بعد از عقد رفتاری کاملاً متضاد با گذشته داشت و حتی بعد از اینکه مغازه او مورد دستبرد قرار گرفت، بدقدمی مرا عامل این اتفاق دانست.

مرد جوان با تأیید اظهارات همسرش درباره تهدید کردن به طلاق گفت: من راه جلب محبت همسرم را بلد نبودم و از این طریق می‌خواستم او به من بیشتر محبت کند و فکر نمی‌کردم کار به این جا کشیده شود.

زن جوان در پاسخ به سؤال قاضی که چرا در مدت 4 سال دوستی به اختلافات بین خودتان پی نبردی، گفت: در مدت 4 سالی که با هم دوست بودیم فقط خوبی‌های او را می‌دیدم و اگر هم مشکلی پیش می‌آمد زود از کنار آن می گذشتم اما فقط یک روز بعد از عقد، چشم من به روی واقعیات باز شد و به اشتباه خود پی بردم.

وی با بیان اینکه دوستی قبل از ازدواج به هیچ وجه ملاک خوبی برای شناخت طرف مقابل نیست ادامه داد: رابطه دوستی حتی بعد از گذشت 4 سال هم به من اجازه نداد شناخت مناسبی از شوهرم پیدا کنم و در نهایت کار به جدایی کشید.

وی ادامه داد: من تلاش خود را برای بهبود این وضع کردم و حتی نزد مشاوره هم رفتم. مشاور از من خواست در جلسه بعد همراه شوهرم به مرکز مشاوره بروم اما او مخالفت کرد.

زن جوان در نهایت گفت: من خودم را در این اتفاق مقصر نمی‌دانم و قبول دارم بسیاری از مشکلات از سوی من بود اما وقتی زوج‌های 40 یا 50 ساله را در راهرو‌های دادگاه می‌بینم، ترجیح دادم امروز جلوی ضرر را بگیرم. من هم همسرم را دوست دارم ولی ادامه این زندگی به نفع هیچکدام از ما نیست. قصد آزار و اذیت همسرم را ندارم و همه یک‌هزار سکه مهریه‌ام را در قبال صدور حکم طلاق می‌بخشم.

تلاش قاضی عموزادی برای ایجاد سازش بین این زوج نتیجه نداد و سرانجام با اصرار آنها حکم طلاق توافقی صادر شد.

نتیجه تکبر در دنیا


عمر بن شیبه گوید: من در مکه بین صفا و مروه بودم که مردى را مشاهده کردم که سوار بر استرى شده و اطراف وى را غلامانى گرفته اند و مردم را کنار مى زنند تا او حرکت کند.
پس از مدتى که به بغداد رفتم ، روزى بر روى پلى حرکت مى کردم چشمم به مردى افتاد که لباس هاى کهنه پوشیده و پابرهنه است .
خوب به او نگاه کردم و در چهره اش خیره شدم و به فکر فرو رفتم که این مرد را در کجا دیده ام ؟!
آن مرد گفت : چرا این گونه به من نگاه مى کنى ؟!
گفتم : تو را شبیه مردى دیدم که او را در مکه مشاهده کردم و شروع کردم صفات او را ذکر کردم .
گفت : من همان مرد هستم .
گفتم : چرا خداوند با تو این چنین کرد؟
گفت : من در جایى که همه مردم در آن (مکه ) تواضع مى کنند تکبر کردم خداوند هم مرا در جایى (جامعه ) که همه براى خود رفعت و شاءنى دارند، ذلیل کرد.

محجه البیضاء، ج 6، ص 228.

عاقبت انسان متکبر

حجت الاسلام والمسلمین حسینی قمی به نقل از حاج آقا رحیم ارباب:

روزی از یک خیابان که هنوز نیمه کاره بود ،عبور می کردم که دیدم تعدادی از بچه ها دارند با سر اسکلتی فوتبال بازی می کنند. من آن سراسکلت را گرفتم و در خاک دفن کردم. هنگام شب خواب دیدم که آقایی به ظاهر مذهبی از من تشکر می کند. به او گفتم که من شما را نمی شناسم. او گفت که من صاحب جمجمه ای بودم که شما از بچه ها گرفتید. من مستحق این عقوبت بودم زیرا کله ی من کمی باد داشت و کمی تکبر داشتم و باید مواخذه می شدم.

این که یک تحقیر دنیوی بوده و آن هم برای جسد یک آدم مومن؛حالا امثال من با این ایمان ضعیف و دردهای طاقت فرسای اخروی , چه باید بگوید؟!

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا بحق محمد و آل الاطهار

دستی که آتش جهنم به آن نمی رسد

دستی که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) بر آن بوسه زد

انس بن مالک گفت:

موقعی که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) از جنگ تبوک مراجعت می کرد، سعد انصاری به استقبال آمد حضرت با او مصافحه کرد و دست سعد را زبر و خشن دید. فرمود:
چه صدمه ای و آسیبی به دستت رسیده است؟
عرض کرد: یا رسول الله(صلی الله علیه و آله) من با طناب و بیل کار می کنم و در آمدم را خرج معاش خانواده ام می نمایم.
رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) دست او را بوسید و فرمود: این دستی است که آتش با آن تماس پیدا نمی کند.

مفاتیح الحیاة ص 519 و قصه های تربیتی، ص154و155.

پدرى که فرزندش را شرابخوار کرد

شراب شرابخواری تربیت فرزند

مرحوم دکتر رضازاده شفق:
حدود بیست سال پیش با یکى از اشخاص محترم سر یک سفره نشستیم ، فرزند ایشان هم که نوجوانى رشید و پانزده ساله به نظر مى آمد با ما بود، پدر، اول خودش شراب خورد و بعد به پسر جوانش خوراند و این عمل در قلب من تاءثیر عمیقى کرد؛ زیرا فرهنگیهاى الکلى مشروب فروش هم به بچه هاى خود شراب نمى خورانند.
بیست سال از این قضیه گذشت ، چند روز پیش در خیابان ، آن آقا را دیدم و از حال خودش و فرزندانش پرسیدم . او که گویا منظره بیست سال پیش از خاطرش رفته بود، آهى کشید و گفت :

داستان عجیب مسلمان شدن بانوی مسیحی و حمل جنازه ربا خوار

در ادامه داستان  جوان مسلمانی را خواهید خواند که بخاطر عشق و علاقه به دختری مسیحی مرتد شده و مسیحی می شود. اما بعد از فروکش کردن شعله های عشق پشیمان شده و به برکت گریه بر اباعبدالله الحسین (علیه السلام) همسرش هم مسلمان می شود و...

و همچنین خواهید خواند عاقبت بد جنازه مرد رباخوار را...

مرحوم حاج میرزا حسین نوری از حاج میرزا خلیل طهرانی از یکی از شاگردان مرحوم آیت الله وحید بهبهانی چنین نقل می‏کند:

روزی در صحن شریف حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) پای درس مرحوم آیت الله بهبهانی نشسته بودیم، ناگاه مرد زائر غریبی که لباس اهل آذربایجان را به تن داشت، سراغ آیت الله بهبهانی آمد و سلام کرد و دست ایشان را بوسید و سپس کیسه‏ای که در آن مقدار زیادی از زیور آلات زنانه بود به ایشان داد و گفت: به هر صورت که می‏دانید، مصرف نمایید
آیت الله وحید بهبهانی از ایشان سؤال کردند: این‏ها چیست و کجا بوده؟ آن مرد حکایت عجیبی را درباره این جواهرات برای ایشان نقل کرد آن حکایت چنین است:
من اهل شیروان (یا دربند یا، جایی نزدیک آنجا) هستم چندین سال پیش برای تجارت به بعضی از بلاد روسیه (روسیه قدیم) سفر کردم مال زیادی هم داشتم روزی به دختری زیبا برخورد کردم که دلم را برد و به خاطر او آرامشم را از دست دادم، کم کم اختیار از دستم خارج شد به سراغ خانواده آن دختر رفتم. خانواده او از سرشناسان و اشراف نصاری بودند اما، به هر حال از دختر آنها خواستگاری کردم، جواب آنها این بود که از نظر ما، تو عیبی نداری جز آنکه هم مذهب ما نیستی، اگر حاضر باشی مسیحی شوی دخترمان را به عقد تو در خواهیم آورد. ناراحت و غمزده از منزل آنها بیرون آمدم، چون برای من شرطی گذاشته بودند که نمی‏توانستم به آن عمل کنم.
هر چه می‏گذشت، عشق و محبت من به آن دختر بیشتر می‏شد به گونه‏ای که از کار و زندگی باز مانده بودم، چون دیدم کارم به آشفتگی کشیده شده و راهی جز بهم ریختگی زندگی و هلاکت ندارم، راه دو روئی و نفاق و اظهار شرک را در پیش گرفتم، تصمیم گرفتم این کار زشت را انجام دهم. به سراغ آنها رفتم و به ظاهر از اسلام اظهار برائت کردم و رسماً، مسیحی شدم آنها هم دختر خود را به عقد من در آوردند.
مدتی گذشت آتش محبت و عشق من فرو کش کرد و بر کار مذموم خود که می‏دانستم سرانجامی جز آتش جهنم ندارد، سخت پشیمان شدم دائماً خود را بر این کار ملامت می‏کردم و در اندیشه عالم پس از مرگ بودم، نه راهی برای بازگشت به وطن خود داشتم و نه اقامت در آنجا و عمل به آئین مسیحیت برایم آسان بود تکالیف دینی اسلام را کنار گذاشته‏ام بودم دائماً مصائب آن حضرت را بیاد می‏آوردم و گریه می‏کردم همسرم خیلی شگفت زده بود، چون علت گریه‏ های مرا نمی‏دانست، از علت این گریه‏ ها می‏پرسید اما، نمی‏توانستم به او جوابی بدهم‏
سرانجام روزی با توکل به خدا، تصمیم گرفتم حقیقت را برای او بیان کنم به او گفتم: من به مذهبم اسلام، همچنان پای بندم و تنها برای وصال تو، تظاهر به نصرانیت کردم و علت گریه ‏هایم را به او گفتم: وقتی همسرم نام امام حسین (علیه السلام) را شنید بر قلب او نورانیتی ظاهر شد، گویا نام شریف امام حسین (علیه السلام) شیاطین را سوزاند او بلافاصله، اسلام را پذیرفت و مسلمان شد و در گریه بر امام حسین (علیه السلام) با من همراهی می‏کرد و سیرت او هم مانند صورتش، دل آرا و باطنش مثل ظاهرش پاک گردید
روزی به او گفتم: بیا و وسائلمان را جمع کنیم و مخفیانه به کربلا برویم تا به آسانی بتوانیم به تکالیف دینی خود (اسلام) عمل کنیم و در آنجا ساکن شویم او پیشنهاد مرا پسندید، قرار شد به کربلا بیائیم، با هم به کربلا آمدیم و مجاور حرم شریف اباعبدالله (علیه السلام) شدیم اما چیزی نگذشت که همسرم به بیماری شدیدی مبتلا شد و از دنیا رفت، خانواده از مرگ فرزندشان آگاه شدند و آمدند او را بردند و به شیوه نصاری تجهیز و او را طبق آئین خود با همه زیور آلاتش در قبرستان نصاری دفن کردند.
غم فراق او خیلی مرا افسرده کرده بود تمام وجودم از غم او آغشته بود، تصمیم گرفتم جنازه او را از قبر در آورم در پاک‏ترین شهر مسلمانان دفن کنم، نیمه‏ های شب به قبرستان نصاری رفتم قبر همسرم را شکافتم اما در قبر او مردی ریش تراشیده و با شاربهای بلند دیدم خیلی برایم عجیب بود، این کیست که در قبر همسرم دفن شده؟! در فکر بودم که بدن همسرم چه شده است؟ در همان حال خواب بر چشمانم غلبه کرد در عالم رویا به من گفتند: دل پاک دار و ناراحت مباش فرشتگان خدا جسد همسرت را به کربلا بردند و در صحن شریف اباعبدالله (علیه السلام) پائین پا، نزدیک مناره بلند سبز رنگ، دفن کردند فرشتگان، زحمت انتقال جنازه او را از تو برداشتند.
خوشحال و شادمان از خواب بیدار شدم و فوراً تصمیم گرفتم به کربلا برگردم خدای متعال به من توفیق عنایت فرمود که بار دیگر به زیارت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بیایم محل قبر را در صحن مطهر پیدا کردم و سراغ مسئولین صحن مبارک رفتم و پرسیدم چه کسی اینجا دفن شده است؟ گفتند: یکی از مأموران مالیات حکومت را در اینجا دفن کرده‏اند خواب خود را برای آنها گفتم آنها قبر را شکافتند داخل قبر شدم و همانطور که در خواب به من گفته بودند جنازه همسرم را در آنجا دیدم، زیور آلات او را از او جدا کردم و این همان زیور آلات است که به شما می‏دهم‏
آیت الله وحید بهبهانی زیور آلات را قبول کردند و آن‏ها را صرف فقرای آن بلاد نمودند.

عبرت‏ها

از بعضی از روایات چنین بر می‏ آید که یکی از نشانه‏ های مؤمنین است که با شنیدن نام امام حسین (علیه السلام) گریان می‏شوند. این ویژگی در این بانوی نصرانی در این جریان نمایان شد آیا اگر این گونه روایات را در کنار این جریان بگذاریم، نمی‏توانیم نتیجه بگیریم که همه زمینه ‏های یک ایمان قوی در درون این بانو، فراهم بوده اما چون سنت الهی این است که بدون ایمان رسمی به دین اسلام کسی به نجات نرسد حکمت الهی اقتضاء کرده که زمینه ایمان رسمی نیز برای او فراهم شود و از دنیا برود اما، نباید احتمال زمینه ‏های برعکس آن را در خود جدی بگیریم، بی‏ گمان، اگر کسی، به نام، مسلمان و شیعه باشد اما صفات درون او زمینه‏ های کفر باشند حکمت خدا اقتضاء دارد که زمینه ‏های کفر رسمی را نیز برای او فراهم کند ترس از سوء عاقبت چیزی جز جدی گرفتن این احتمالات خطرناک نیست.

منبع:

کتاب اسرار حسن عاقبت و سوء عاقبت (جلد دوم)/ میرزا حسن ابوترابی‏

داستان واقعی عبرت آموز درباره گناه منفور زنا و خیانت به ناموس مردم

 

امروز یکی از دانشجوهایی که خونمون اومده بود قضیه ی جالب و در عین حال عبرت آموزی رو نقل کرد. گفت: با چند تا از رفیقام سوار تاکسی بودیم که راننده ی تاکسی برای اینکه ما رو نصیحت کنه که در این سنین جوانی مواظب خودتون باشید، گفت: بیست سی سال قبل وقتی که 18 سالم بود، توی محلمون یک زن خراب زندگی می کرد که شوهر هم داشت. یه بار وسوسه شدم که باهاش رابطه داشته باشم. خلاصه وقتی که شوهرش نبود رفتم خونش و .... که در خونشو زدند. زن فوری لباساشو پوشید و رفت دم در. شوهرش اومده بود. زن هم گفت: حاجی امروز آبگوشت داریم برو چند تا نون بخر و بیا. شوهرش رفت و من هم لباسمو پوشیدم و از خونه زدم بیرون. این بود تا چند سال قبل که بین روز با تاکسی رفتم خونه. همین که در را زدم، زنم اومد در خونه و گفت: حاجی آبگوشت داریم، برو چند تا نون بخر وبیا! چون جمله اش دقیقا شبیه جمله ی سی سال قبل اون زن خراب بود، ناگهان خاطره ی اون روز در ذهنم تداعی شد و دلم آشوب شد. فوری رفتم در تاکسی نشستم و منتظر شدم. بعد از لحظاتی دیدم جوانی از خانه ام بیرون زد. صداش زدم و گفتم: سوار شو. گفت: تو کی هستی؟ گفتم: سوار شو تا بهت بگم. وقتی سوار شد، گفتم: من شوهر همون زنی هستم که الآن باهاش مشغول بودی! از ترس شروع به لرزیدن کرد. گفتم: نترس، حقم بود و خاطره ی دوران جوونیمو واسش تعریف کردم و گفتم: تو هم منتظر چنین روزی باش! بعد از این قضیه هم زنم رو طلاق دادم. این را براتون گفتم که مراقب رفتارتون باشید و گول وسوسه های شیطون رو نخورید.

امام صادق علیه السلام :

وَ إِنْ شَرّاً فَشَرٌّ لَا تَزْنُوا فَتَزْنِیَ نِسَاؤُکُمْ وَ مَنْ وَطِئَ فِرَاشَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ وُطِئَ فِرَاشُهُ کَمَا تَدِینُ تُدَان. ؛
اگر شر مرتکب شدی شر می بینی پس زنا نکنید تا با ناموستان زنا ندهد . و هر که به همسر مردى مسلمان خیانت کند ، به همسرش خیانت کنند . با هر دست که بدهى، از همان دست مى گیرى .
بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏72، ص: 170
 

"هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی"

هــــــر که باشد نظرش در پی ناموس کسان

پــی نامــوس وی افـتد نظـــــر بوالهــوســان

مطلب مرتبط:

با هر دست که بدهى، از همان دست مى‏‎گیرى

منبع: حاصل وبگردی های من

دیدار دانشجوی شراب خوار با آیت الله بهجت ره

حمید دانشجو بود…دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی….

از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم…قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت (ره) هم دیدار داشته باشن.. از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه…

وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت… بچه‎ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن… من چند بار خواستم سلام بگم… منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندند… در حالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن… یه لحظه تو دلم گفتم: ””حمید! میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!! تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!””خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن…

اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: “حمید.. حمید…حاج آقا باشماست.”

نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…آهسته در گوشم گفتن:

 یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…

ترک هرگناه=نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی علیه السلام…
ترک هرگناه=برداشتن یک قدم در مسیر ظهور…

منبع: صفای فرخی

گربه ای که شهید مطهری پیگیر حالش بود!

 شهید مطهری با هفت فرزند، تا پنجاه سالگی وسیله نقلیه نداشتند. وقتی ماشین خریدند طبعا ظرفیت آن باید به نحوی بود که برای یک خانواده پرجمعیت به همراه راننده مناسب باشد،  چون ایشان رانندگی نمی دانستند. آقای کریمی که رانندگی استاد را در آن زمان به عهده گرفت خاطرات جالبی از شش سال همراهی شهید مطهری دارد. از جمله می گوید:

 یک بار ایشان مرا در دانشکده صدا زده و گفتند: ببین چرا این گربه در زیر پله کتابخانه دانشکده مدام سر و صدا می‌کند. من رفتم ببینم قضیه از چه قرار است. دیدم گربه زبان بسته، کور است. مساله را به استاد گفتم.
ایشان آن موقع پانزده ریال به من دادند تا برای  گربه مقداری جگر سفید بخرم. بعد از این که گربه سیر شد دیگر سر و صدایی نکرد. .
 اتفاقا آن گربه فردا دوباره آمده بود که جگر سفید بخورد! بازهم برایش جگر سفید آوردیم. چند روز که گذشت و ما به گربه غذا دادیم، دیدیم کم کم بینایی اش را هم به دست آورد. معلوم بود به جهت گرسنگی این قدر ضعیف شده بود. توجه و پیگیری استاد نسبت به حال یک گربه با آنهمه اشتغالات برای من بسیار جالب و پند آموز بود.

 عکس بالا پس از عبور از جاده خاکی، در ده شهرستانک در تابستان پنجاه و هفت گرفته شده است.

منبع: پاتوق بچه شیعه ها

۱ ۲ ۳ ۴ . . . ۱۳ ۱۴ ۱۵
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام:
الذُّنوبُ الدّاءُ، و الدَّواءُ الاستغِفارُ، و الشِّفاءُ أن لا تَعودَ.
گناهان بیماری‎اند و دارو استغفار است و شفایش به این است که به گناه باز نگردند.
با توجه به حدیث شریف بیماری جامعه ما و افراد آن گناه است و بدترین بیماری آن است که صاحب آن از وجودش مطلع نباشد یا آنرا بیماری نداند.
سعی بنده این است که به عنوان یک طلبه علوم دینی به انجام وظیفه در جبهه جهاد جنگ نرم به معرفی مصادیق، ریشه ها و علل بروز گناهان، آثار و عواقب دنیوی و اخروی، معرفی راه های پیشگیری و درمان گناه بپردازم.
در ضمن محوریت با بحثهای گناهان شایع و مبتلی به است.
باشد که مرضی رضای پروردگار متعال و باعث خشنودی مولایمان حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف واقع شود.
موضوعات
پیوندها

طراح و مدیر سایت:سید محمد علوی زاده

کپی برداری از مطالب با ذکر منبع و افزودن لینکش سایت باعث امتنان و مسرت است و بدون آن بلامانع.