یزید، بزرگان اهل شام و سفراى خارجى را دعوت کرده بود، آنگاه دستور داد که اسیران را وارد کنند . مجلسیان به دختران و دودمان پیامبر نگاه مىکردند; که تا دیروز در پس پرده عزت و احترام قرار داشتند و بیگانهاى رخسار آنان را ندیده بود .
هنگامى که مدعوین; بزرگوارى و ارجمندى این دودمان را به خاطر آوردند، همه از شرم و خجالت چشم بر هم نهادند، ولى در آن جمع، مرد تنومند شامى سرخ رویى، با چشمانى از حدقه درآمده به فاطمه دختر حسین علیه السلام مى نگریست و با نگاه هاى آزمندانه خود مى خواست او را ببلعد . فاطمه هراسان و لرزان به عمه اش زینب پناه برد .
مردک شامى برخاست و به یزید گفت: یا امیرالمؤمنین! این دوشیزه را به من ببخش! فاطمه در حالتى که از وحشت مىلرزید، دامن عمهاش زینب را گرفت . زینب او را در آغوش گرفت و فرمود: «گمان دروغ بردى و فرومایگى کردى! نه تو چنین حقى دارى و نه یزید»![1]
یزید خشمگین گشت و سخنانى بین او و زینب علیها السلام رد و بدل شد، تا آنکه زینب علیها السلام فرمود:
اکنون که سرتاسر زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفته اى و ما را مانند اسیران به هر سو مىکشانى به گمانت که پیش خدا براى ما پستى و براى تو شرف و منزلت است؟ !
آنگاه فریاد آهنین حیا بر فرق مجسمه بىشرمى فرود آمد که:
«امن العدل یابن الطلقاء تخدیرک حرائرک وامائک وسوقک بنات رسول الله صلى الله علیه و آله سبایآ قد هتکتستورهن وابدیت وجوههن تحدوا بهن الاعداء من بلد الى بلد یستشر فهن اهل المناهل والمناقل ویتصفح وجوههن القریب والبعید والدنى والشریف، لیس معهن من رجالهن ولى ولا من حماتهن حمى وکیف ; اى پسر آزاد شدگان[2]
آیا از عدالت است که تو زنان و کنیزان خود را در پرده بنشانى و دختران [پرده نشین] رسول خدا را اسیر کنى [و شهر به شهر بگردانى] ؟ ! ! پرده آبروى آنها را بدرى و صورت آنها را نمایان سازى تا دشمنان، آنان را از شهرى به شهرى ببرند، و بومى و غریب چشم به آنها بدوزند و نزدیک و دور، و شریف و فرومایه تماشایشان کنند، در حالى که از مردان آنها یارى کنندهاى همراهشان نباشد، و از یارى کنندگان آنان مددکارى نباشد . چگونه مىتوان امید بستبه دلسوزى کسى که [مادرش] جگر پاک مردان خدا را جوید و گوشت او از خون شهدا رویید.»؟؟
کو اسارت؟ خصم تو در بند بود
هر کلامت صدهزاران پند بود
زینب آرام گرفت، سخنان سراپا درد و حیاى زینب، باعثشد یزید سر به زیر افکند و هر کس در آنجا بود، چنان سر به زیر و خاموش شد که گویى مرغ مرگ بر سر همه سایه افکنده است . نقل مىکنند که هنده دختر عبدالله عامر و «زن یزید» آنچه را در مجلس شوهرش رخ داد شنید، پیراهن را نقاب کرده و به درون مجلس رفت و از آن همه نامردى و بىحیایى بر سر او فریاد کشید .[3]
نکته مهمى که زینب به آن تصریح مىکند و از آن سخت آزرده است این است که زنان یزید پوشیده اند، و حرمت و حیاى آنها محفوظ، ولى او و زنان اهل بیت در معرض دید نامحرمان، به همین جهت نمىگوید زنان تو در کاخ و اسیران در کوخند یا زنان تو سیر و اسیران گرسنهاند، بلکه تنها و تنها بر حجاب و حفظ حرمت و حیا اصرار دارد که این خود مى تواند بزرگترین درس براى بانوان جامعه ما باشد که در هر حال مرز حیا را حفظ و حریم حرمتخویش را پاس دارند، و بر مهاجمان مرز حیا و عفت فریاد بزنند و در مقابل آنها در هیچ حالى ساکت نباشند، حتى اگر در بند و اسیر باشند .
[1] . بانوى کربلا، حضرت زینب، ص144 .
[2] . روز فتح مکه، بزرگان قریش نزد رسول خدا آمدند . رسول خدا صلى الله علیه و آله از آنها پرسید: «گمان مىکنید با شما چگونه رفتار مىکنم؟ ! گفتند: آنچه در اندازه برادرى و بزرگوارى برادرزادهاى بزرگ است . پیامبر فرمود: «اذهبوا انتم الطلقاء; بروید که شما آزاد هستید .» از همان تاریخ بزرگان قریش به طلقا «آزاد شدگان» معروف شدند، ر . ک: سیره ابن هشام، ج4، صص54 - 55; مغازى واقدى، ج2، ص835 .
[3] . بانوى کربلا، ص147 .
- يكشنبه ۲ آذر ۹۳
- ۰۸:۱۸
- ۱۱۳۰
- ۰