بارها و بارها شاهد احترام بیش از حد امام نسبت به آیت الله پسندیده بودیم. ایشان به عنوان برادر بزرگتر و استاد امام در دوران کودکی و نوجوانی در حد یک استاد و شبیه یک پدر، مورد احترام امام قرار می گرفت. مجلس انس امام با برادر بزرگترشان به دور از مسائل سیاسی و رهبری جهان اسلام، احوالپرسی و تفحص از مشکلات احتمالی برادر بود. در این حال شنیدن مسائل عادی زندگی و چکه کردن شیر آب و خرابی دستشویی منزل ایشان برای امام کاملا قابل تحمل بود.[1]
امام علاقه عجیبی به همسر و فرزندان و نوه ها و حتی وابستگان خود دارند. حتی اگر یکی از اعضا دفتر ایشان بیماری پیدا کند، امام مرتب احوالپرسی می کنند. سفارش می کنند به مداوا و پزشک و مرتب از وضع آنان جستجو می کنند و امر به رفتن بیمارستان.
یک روز حاج احمد آقا برای خواندن پیام امام به جایی رفته بود. امام صحبت ایشان را از رادیو می شنیدند. ایشان قبل از پیام گفت که امروز حال من مساعد نبود. امام فورا سراغ گرفتند که حال ایشان چطور است و چرا بیمارند؟[2]
به قم که رسیدی تلفن کن!
دختر گرامی امام (ره) نقل می کنند: من ساکن قم بودم. هر وقت که می رفتم با امام خداحافظی کنم به من می فرمودند: «به مجردی که به قم رسیدی تلفن کن».
و قید می کردند که:
«تلفن که می کنی به حاج عیسی بگو که بیاید بمن بگوید. همین طور تلفن نکن که من رسیده ام. اینها نمی آیند به من بگویند. فکر نمی کنند که من دلواپسم. تو قید کن به حاج عیسی که برو به آقا بگو».
من پیش خودم فکر می کردم که آقا چقدر دلواپس من هستند. در صورتی که خیلی ها هم بودند، ولی هیچکس به من چنین حرفی نمی زد و دیگر بعد از ایشان هم هیچکس به من چنین حرفی نزد. این سخن آقا باعث می شد که من فکر کنم لابد آقا خیلی نسبت به من علاقمند بودند.[3]
آهسته راه می رفتند تا کسی بیدار نشود
خانم امام می گفتند بنده تا یاد دارم و با ایشان زندگی می کنم هر شب (همیشه) به نماز شب می ایستادند و سعی داشتند که مزاحم من یا بچه ها نباشند. حتی یک شب هم ما به خاطر نماز شب آقا بیدار نشدیم، مگر اینکه مثلا خودمان بیدار بودیم. مسافرت هم که می رفتیم آقا برای نماز شب که بیدار می شدند طوری حرکت می کردند و آهسته راه می رفتند و وضو می گرفتند که مزاحم دیگران نبودند.[4]
نمی گویند حرف نزنید
دختر بزرگوار امام می گویند: یکروز دایی من می گفت که رفتم خدمت امام، داشتند رادیو گوش می کردند، اما نخواستند به من بگویند حرف نزن بلکه رادیو را نزدیک گوششان گذاشتند. گاهی که ما دو سه نفری در خدمت ایشان صحبت می کنیم، ایشان به صورت اشاره به ما می گویند حرف نزنید و مستقیما به ما نمی گویند حرف نزنید. یک وقت می بینیم بلند می شوند می روند نزدیک تلویزیون و به آن نگاه می کنند و ما متوجه می شویم که صحبت هایمان موجب شده است که ایشان نتوانند از تلویزیون استفاده کنند.[5]
به ما نصیحت می کردند
نوه امام (ره) می گفتند: ما وقتی پهلوی آقا بودیم خیلی احساس راحتی می کردیم و خیلی رابطه خوبی داشتیم. همه مان حالت امام، پدر بزرگ و همه را می گذاشتیم کنار. دو تا رفیق بودیم، وقتی پهلوی هم بودیم. با همه همین طور بودند. همه همین احساس آرامش را پهلوی ایشان داشتند. جذبه به جای خود، دوستی هایمان، حرفهایی را که با ایشان می زدیم همه خیلی صمیمانه بود. به ما نصیحت می کردند، ولی نه نصیحتی مثل بقیه پدر بزرگها و بزرگترها. جوری به آدم نصیحت می کردند که آدم اصلا احساس نمی کرد. وقتی آدم شب می رفت و رویش فکر می کرد، می فهمید امام دارند راه را به ما نشان می دهند.[6]
ما را به گذشت دعوت می کردند
در خانه امام، کمتر اختلافی پیش می آمد. اگر هم موردی بود سعی می کردیم که آقا متوجه نشوند و این مسئله باعث ناراحتی ایشان نشود. ولی اگر متوجه می شدند، ما را به صبر، گذشت و سازش دعوت می کردند و کوچکترین دخالتی در زندگی فرزندانشان نمی کردند.[7]
توجهشان به خانواده بود
امام در تمام طول شبانه روز حتی یک دقیقه وقت تلف شده و بدون برنامه از قبل تعیین شده نداشتند. ایشان با توجه به شرایط سنی و میزان فعالیتی که داشتند باز هم ساعات خاصی را در سه نوبت (هر کدام بین نیم تا یک ساعت) به اهل منزل اختصاص داده بودند که هر کدام از ما که مایل بودیم خدمت ایشان می رسیدیم و مسائلمان را مطرح می کردیم. اما در این ساعات معمولا، از لحاظ فکری و روحی توجهشان به خانواده بود، هر سوالی می کردیم بدون جواب نمی گذاشتند. حتی هیچگاه خودشان ابتدا مسائل را مطرح نمی کردند و می خواستند که از این وقت، اعضای خانواده استفاده کرده و بر حسب ضرورت مسائلشان را عنوان کنند. اگر سؤالی را به دلیل کمبود وقت پاسخ نمی دادند، حتما در خاطرشان بود که در فرصت مناسب دیگری پاسخ دهند.[8]
بدون آنکه بگویند به آشپزخانه می رفتند
امام برای اولادشان احترام خاصی قایل بودند و بسیار خوشرو و با متانت با آنها رفتار می کردند. گاهی اوقات امام بدون آنکه چیزی به ما بگویند به بهانه ای به آشپزخانه می رفتند و برای ما چای می ریختند. البته ما از این رفتار ایشان احساس شرمندگی می کردیم. ولی امام با این کارها کمال مهمان نوازی و در حقیقت بهترین رفتار را نسبت به فرزندان خود نشان می دادند. [9]
- يكشنبه ۳۰ آبان ۹۵
- ۰۹:۱۵
- ۱۵۷۲
- ۰