گناه شناسی

سیصد و سیزده فدائی منجی انسانهایی هستند حلال زاده، با تربیتی درست، با ایمانی استوار چون کوه، دارای کسب حلال و گوش،چشم،زبان،شکم و دامن پاک

سیره امام خمینی(ره) در خانه

  • ۱۵۷۱ نمایش
  • امام خمینی (ره) چون خورشیدی بود که در این عصر درخشید و تاریخ را متحول کرد و امروز و آینده را تحت تأثیر اندیشه ها و سلوک خود قرار داد و در واقع محبوب قلبها برای امروز و آیندگان خواهد بود آن امام بزرگوار شخصیت نورانی است که باید از رفتار و سلوکش آموخت و به عنوان الگوی زندگی باید بهره ها از آن گرفت.
    آن چه در پیش رو دارید مطالبی است که از سیره عملی امام (ره) نقل شده است که برای سرلوحه قرار دادن آن در زندگی مان تقدیم می شود:
    احترام برادر بزرگتر در حد یک استاد

    بارها و بارها شاهد احترام بیش از حد امام نسبت به آیت الله پسندیده بودیم. ایشان به عنوان برادر بزرگتر و استاد امام در دوران کودکی و نوجوانی در حد یک استاد و شبیه یک پدر، مورد احترام امام قرار می گرفت. مجلس انس امام با برادر بزرگترشان به دور از مسائل سیاسی و رهبری جهان اسلام، احوالپرسی و تفحص از مشکلات احتمالی برادر بود. در این حال شنیدن مسائل عادی زندگی و چکه کردن شیر آب و خرابی دستشویی منزل ایشان برای امام کاملا قابل تحمل بود.[1]
    چرا احمد بیمار است؟

    امام علاقه عجیبی به همسر و فرزندان و نوه ها و حتی وابستگان خود دارند. حتی اگر یکی از اعضا دفتر ایشان بیماری پیدا کند، امام مرتب احوالپرسی می کنند. سفارش می کنند به مداوا و پزشک و مرتب از وضع آنان جستجو می کنند و امر به رفتن بیمارستان.
    یک روز حاج احمد آقا برای خواندن پیام امام به جایی رفته بود. امام صحبت ایشان را از رادیو می شنیدند. ایشان قبل از پیام گفت که امروز حال من مساعد نبود. امام فورا سراغ گرفتند که حال ایشان چطور است و چرا بیمارند؟[2]

    به قم که رسیدی تلفن کن!

    دختر گرامی امام (ره) نقل می کنند: من ساکن قم بودم. هر وقت که می رفتم با امام خداحافظی کنم به من می فرمودند: «به مجردی که به قم رسیدی تلفن کن».
    و قید می کردند که:
    «تلفن که می کنی به حاج عیسی بگو که بیاید بمن بگوید. همین طور تلفن نکن که من رسیده ام. اینها نمی آیند به من بگویند. فکر نمی کنند که من دلواپسم. تو قید کن به حاج عیسی که برو به آقا بگو».
    من پیش خودم فکر می کردم که آقا چقدر دلواپس من هستند. در صورتی که خیلی ها هم بودند، ولی هیچکس به من چنین حرفی نمی زد و دیگر بعد از ایشان هم هیچکس به من چنین حرفی نزد. این سخن آقا باعث می شد که من فکر کنم لابد آقا خیلی نسبت به من علاقمند بودند.[3]

    آهسته راه می رفتند تا کسی بیدار نشود

    خانم امام می گفتند بنده تا یاد دارم و با ایشان زندگی می کنم هر شب (همیشه) به نماز شب می ایستادند و سعی داشتند که مزاحم من یا بچه ها نباشند. حتی یک شب هم ما به خاطر نماز شب آقا بیدار نشدیم، مگر اینکه مثلا خودمان بیدار بودیم. مسافرت هم که می رفتیم آقا برای نماز شب که بیدار می شدند طوری حرکت می کردند و آهسته راه می رفتند و وضو می گرفتند که مزاحم دیگران نبودند.[4]

    نمی گویند حرف نزنید

    دختر بزرگوار امام می گویند: یکروز دایی من می گفت که رفتم خدمت امام، داشتند رادیو گوش می کردند، اما نخواستند به من بگویند حرف نزن بلکه رادیو را نزدیک گوششان گذاشتند. گاهی که ما دو سه نفری در خدمت ایشان صحبت می کنیم، ایشان به صورت اشاره به ما می گویند حرف نزنید و مستقیما به ما نمی گویند حرف نزنید. یک وقت می بینیم بلند می شوند می روند نزدیک تلویزیون و به آن نگاه می کنند و ما متوجه می شویم که صحبت هایمان موجب شده است که ایشان نتوانند از تلویزیون استفاده کنند.[5]

    به ما نصیحت می کردند

    نوه امام (ره) می گفتند: ما وقتی پهلوی آقا بودیم خیلی احساس راحتی می کردیم و خیلی رابطه خوبی داشتیم. همه مان حالت امام، پدر بزرگ و همه را می گذاشتیم کنار. دو تا رفیق بودیم، وقتی پهلوی هم بودیم. با همه همین طور بودند. همه همین احساس آرامش را پهلوی ایشان داشتند. جذبه به جای خود، دوستی هایمان، حرفهایی را که با ایشان می زدیم همه خیلی صمیمانه بود. به ما نصیحت می کردند، ولی نه نصیحتی مثل بقیه پدر بزرگها و بزرگترها. جوری به آدم نصیحت می کردند که آدم اصلا احساس نمی کرد. وقتی آدم شب می رفت و رویش فکر می کرد، می فهمید امام دارند راه را به ما نشان می دهند.[6]
    ما را به گذشت دعوت می کردند
    در خانه امام، کمتر اختلافی پیش می آمد. اگر هم موردی بود سعی می کردیم که آقا متوجه نشوند و این مسئله باعث ناراحتی ایشان نشود. ولی اگر متوجه می شدند، ما را به صبر، گذشت و سازش دعوت می کردند و کوچکترین دخالتی در زندگی فرزندانشان نمی کردند.[7]
    توجهشان به خانواده بود
    امام در تمام طول شبانه روز حتی یک دقیقه وقت تلف شده و بدون برنامه از قبل تعیین شده نداشتند. ایشان با توجه به شرایط سنی و میزان فعالیتی که داشتند باز هم ساعات خاصی را در سه نوبت (هر کدام بین نیم تا یک ساعت) به اهل منزل اختصاص داده بودند که هر کدام از ما که مایل بودیم خدمت ایشان می رسیدیم و مسائلمان را مطرح می کردیم. اما در این ساعات معمولا، از لحاظ فکری و روحی توجهشان به خانواده بود، هر سوالی می کردیم بدون جواب نمی گذاشتند. حتی هیچگاه خودشان ابتدا مسائل را مطرح نمی کردند و می خواستند که از این وقت، اعضای خانواده استفاده کرده و بر حسب ضرورت مسائلشان را عنوان کنند. اگر سؤالی را به دلیل کمبود وقت پاسخ نمی دادند، حتما در خاطرشان بود که در فرصت مناسب دیگری پاسخ دهند.[8]
    بدون آنکه بگویند به آشپزخانه می رفتند

    امام برای اولادشان احترام خاصی قایل بودند و بسیار خوشرو و با متانت با آنها رفتار می کردند. گاهی اوقات امام بدون آنکه چیزی به ما بگویند به بهانه ای به آشپزخانه می رفتند و برای ما چای می ریختند. البته ما از این رفتار ایشان احساس شرمندگی می کردیم. ولی امام با این کارها کمال مهمان نوازی و در حقیقت بهترین رفتار را نسبت به فرزندان خود نشان می دادند. [9]
    بسیار صمیمی بودند
    امام در برخوردهایشان با افراد آن چنان صمیمی بودند که انسان فکر می کرد ایشان هیچ کار و مشغله دیگری ندارند جز اینکه با او صحبت کنند. گاهی از مسائل شخصی و مشکلات ما (خانواده) سؤال می کردند به گونه ای که واقعا انتظار نمی رفت امام با این همه مسئولیت هایی که بر دوش دارند و با این وقت اندک، این قدر نسبت به مسائل خانواده دقت داشته باشند. [10]
    پیامبر گونه رفتار می کردند
    برخورد امام با خانواده شان پیامبر گونه بود. بعد از ظهرها که می شد خانواده امام، نوه ها، دخترها و عروس می آمدند و دور ایشان می نشستند و چنان با امام گرم می گرفتند و شوخی و مزاح می کردند که تصور چنین حالتی برای یک رهبر سیاسی با آن همه مشغله شاید غیر ممکن است.
    بعضی از روزها امام با این سن و سال و مشغله کاری با علی (نوه امام) بازی می کرد. ایشان یک طرف اتاق می ایستاد و علی در طرف دیگر و با علی توپ بازی می کرد. [11]
    به همه یک اندازه محبت می کردند
    دختر بزرگوار امام (ره) نقل می کردند که: امام با افراد خانواده بسیار گرم و مهربان بودند و در عین اینکه ما به خاطر جذبه ای که داشتند حساب می بردیم ولی در همان حال خیلی با پدر، گرم و مهربان و صمیمی بودیم. امام همه اولادشان را به یک نظر نگاه می کنند و به همه به یک اندازه محبت دارند به طوری که بعد از این همه سال ما هنوز متوجه نشدیم امام کدام فرزندشان را بیشتر دوست دارند. [12]
    نسبت به بچه ها خیلی مهربان بودند
    امام نسبت به بچه های کوچک به قدری مهربان و صبور بودند که آدم حیرت می کرد. از ناراحتی و بیماری فرزندانشان بسیار ناراحت می شدند و در مراجعه به دکتر عجله می کردند.[13]
    خیلی کم اهل نصیحت هستند
    خانم زهرا مصطفوی دختر امام می گویند: تنها یکی دو مورد بوده که ایشان به ما نصیحت هایی کرده اند. یکی در ازدواج دختر خودم بوده که موقعی که خطبه عقد ایشان را خواندند و ما خصوصی خدمت ایشان بودیم به دختر من نصیحت کردند که: «تو هر وقت شوهرت وارد می شود و دیدی خیلی عصبانی است و حتی در آن عصبانیت به تو تهمت زد و یک چیزهای خلاف گفت، تو در آن موقع به ایشان هیچی نگو، بعد از آنکه از عصبانیت افتاد، بعدها بگو این حرفت تهمت بوده» و بعد برگشتند رو به داماد کردند و گفتند: «شما هم همین طور، اگر یک وقتی وارد شدید و دیدید ایشان عصبانی است، آن موقع تذکرات را ندهید». [14]
    معصیت نکنید
    از همسر مکرمه امام (ره) نقل می کنند که: «من شصت سال با امام زندگی کردم ندیدم که ایشان یک معصیت بکند». در عین حال به ما اصلا سخت گیری نمی کردند، فقط نصیحت می کردند. همیشه به ما می گفتند سعی کنید معصیت نکنید. همیشه هدفتان این باشد که گناه نکنید. اگر نمی توانید ثواب کنید، اگر توانائیش را ندارید، سعی کنید لااقل معصیت نکنید. [15]
    اهمیت جوانی
    نوه امام (ره) می گویند: اواخر سال 67، اول ماه شعبان بود که خدمت آقا رسیدم. مفاتیح دستشان بود و می خواستند دعاهای مخصوص ماه شعبان را بخوانند. تا رفتم دست ایشان را ببوسم که مرخص شوم، فرمودند : «هر کاری که می خواهی بکنی در جوانی بکن. در پیری باید بخوابی و ناله کنی».[16]
    دعای عهد در سرنوشت دخالت دارد
    یکی از مسائلی که حضرت امام روزهای آخر توصیه می کردند، خواندن دعای عهد است که در آخر کتاب مفاتیح آمده است.
    [1] . حجت الاسلام و المسلمین رحیمیان ـ پاسدار اسلام ـ ش 108 و 107
    [2] . حجت الاسلام و المسلمین انصاری کرمانی ـ پیام انقلاب ـ ش 50
    [3] . فریده مصطفوی
    [4] . مصطفی کفاش زاده
    [5] . زهرا مصطفوی
    [6] . لیلی بروجردی (نوه امام) ـ شاهد بانوان ـ ش 167
    [7] . فریده مصطفوی
    [8] . فرشته اعرابی ـ راه نور
    [9] . عاطفه اشراقی (نوه امام)
    [10] . فرشته اعرابی ـ راه نور
    [11] . سید رحیم میریان ـ (عضو بیت امام)
    [12] . فریده مصطفوی ـ روزنامه اطلاعات ـ 11/12/ 60
    [13] . خدیجه ثقفی (همسر امام) ـ راه زینب ـ ش 38
    [14] . زهرا مصطفوی
    [15] . نعیمه اشراقی ـ پلیس انقلاب ـ سال 9 ـ ش 100
    [16] . حجت الاسلام و المسلمین مسیح بروجردی
    @#@ می گفتند: «صبح ها سعی کن این دعا را بخوانی چون در سرنوشت دخالت دارد». چیزی که به خانواده می گفتند تا اول از همه به آن عمل کنند انجام واجبات و دوری از محرمات بود. [1]
    می دانید غیبت چقدر حرام است؟
    دختر مکرمه امام می گویند: یک بار آقا همه اهل خانه را صدا کردند و گفتند: «من بنا داشتم یک دفعه که همه با هم جمع هستید چیزی برای شما بگویم». بعد گفتند: «شما می دانید غیبت چقدر حرام است؟» گفتیم بله. بعد گفتند: «شما می دانید آدم کشتن عمدی چقدر گناه دارد؟» گفتیم بله. فرمودند: «غیبت بیشتر!» بعد گفتند: «شما می دانید فعل نامشروع و عمل خلاف عفت (زنا) چقدر حرام است؟» گفتیم بله. فرمودند: «غیبت بیشتر». [2]
    کسی جرأت غیبت نداشت
    یاد ندارم کسی جرأت کرده باشد در منزل، نزد امام حتی به شوخی هم غیبت بکند چون آقا بسیار ناراحت می شدند. [3]
    انسان باید خودکفا باشد
    دختر گرامی امام (ره) می گویند: در جمع که نشسته بودیم یک مرتبه می دیدیم که آقا دارند به طرف آشپزخانه می روند. از ایشان سؤال کردیم کجا تشریف می برید، می گفتند: می روم آب بخورم.
    می گفتیم: «به ما بگوئید تا برایتان آب بیاوریم». می فرمودند: «مگر خودم نمی توانم این کار را انجام بدهم؟» بعد با خنده می گفتند: «انسان باید خود کفا باشد». [4]
    آمدم کمکتان کنم
    شهید محلاتی می گویند: روزی بر حسب اتفاق که تعداد میهمانان منزل امام زیاد شده بود، پس از صرف غذا و جمع کردن ظروف دیدم امام به آشپزخانه آمدند. چون وقت وضو گرفتنشان نبود، پرسیدم چرا امام به آشپزخانه آمدند. امام فرمودند: «چون امروز ظروف زیاد است، آمدم کمکتان کنم».[5]
    شب را تقسیم بندی می کردند
    همسر مکرمه امام (ره) تعریف می کردند که چون بچه هایشان شبها خیلی گریه می کردند و تا صبح بیدار می ماندند؛ امام شب را تقسیم کرده بودند؛ یعنی مثلا دو ساعت خودشان از بچه نگهداری می کردند و خانم امام (ره) می خوابیدند و دو ساعت خود می خوابیدند و خانم بچه ها را نگهداری می کرد. روزها بعد از تمام شدن درس، امام ساعتی را به بازی با بچه ها اختصاص می دادند تا کمک خانم در تربیت بچه ها باشند. [6]
    به خانم یادآوری می کردند
    امام تا آخر عمرشان هرگز به همسرشان نگفتند: «یک لیوان آب به من بده». اما خودشان مکررا این کار را برای خانم انجام می دادند. مثلا می دانستند خانم گاهی فراموش می کنند قرصشان را بخورند، به ایشان یادآوری می کردند. [7]
    ببخشید شما را زحمت دادم
    ایشان همچنین می گویند: یک روز در حیاط نشسته بودم که یکی از خدمتکاران با عجله و خوشحال آمد و گفت: «حاجی خوشا به سعادتت، خوشا به حالت!» گفتم: «چه شده است؟» گفت: «آقا برایت هدیه فرستاده اند». گفتم: «آخر ما چه قابلیتی داریم؟» خدمتکار، هدیه امام را به من داد. هدیه امام یک عبا بود. عبایی که از زمان طلبگی شان مانده بود. لای یک کاغذ کادوی قشنگ پیچیده و با چسب چسبانده بود. این قدر محبت داشتند. البته نه تنها به من، بلکه به همه. هر کس کاری برای آقا انجام می داد چند مرتبه به او می گفتند: «ببخشید شما را زحمت دادم. از شما تشکر می کنم. خیلی معذرت می خواهم». [8]
    تا جوان هستید
    همچنین این خدمت گزار بیت امام یادآور می شوند: سال 65 یک شب که در کنار امام خوابیده بودم و در ایامی بود که امام تازه از بیمارستان مرخص شده بودند، امام هنوز حال نقاهت داشتند. با این همه برای نماز شب برخاستند. ایشان وقتی خواستند وضو بگیرند موقع مسح کشیدن پا، چون نمی توانستند و برایشان مشکل بود دستشان را به شانه بنده تکیه کردند و فرمودند: فلانی، گفتم: بله، فرمودند: تا جوان هستید عبادت خدا را بکنید اگر پیر شدید مثل من دیگر نمی توانید. (94)
    لذت عبادت در جوانی است
    آقای توسلی از اعضای بیت امام (ره) نقل می کنند: یک شب متوجه شدم امام با صدای بلند گریه می کند من هم متأثر شدم و شروع کردم به گریه کردن. ایشان برای تجدید وضو بیرون آمدند، متوجه من شدند، فرمودند: فلانی تا جوان هستی قدر بدان و خدا را عبادت کن. لذت عبادت در جوانی است آدم وقتی پیر می شود دلش می خواهد عبادت کند اما حال و توانی برایش نیست. [9]

    [1] . فاطمه طباطبایی ـ شاهد بانوان ـ ش 168
    [2] . زهرا مصطفوی ـ روزنامه اطلاعات ـ 17/3/ 67
    [3] . فریده مصطفوی ـ روزنامه اطلاعات ـ 11/12/ 60
    [4] . فریده مصطفوی
    [5] . مرضیه حدیدچی ـ سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی ـ ج 4
    [6] . فاطمه طباطبایی ـ ویژه نامه روزنامه اطلاعات ـ 14/3/ 69
    [7] . فاطمه طباطبایی
    [8] . سید رحیم میریان
    [9] . حجت الاسلام و المسلمین توسلی ـ حوزه ـ ش

    آهسته راه می رفتند تا کسی بیدار نشود

    خانم امام می گفتند: «بنده تا یاد دارم و در طول زندگی مشترک با ایشان هر شب (همیشه) به نماز شب می ایستادند و سعی داشتند که مزاحم من یا بچه ها نباشند. حتی یک شب هم ما به خاطر نماز شب آقا بیدار نشدیم، مگر این که مثلاً خودمان بیدار بودیم. مسافرت هم که می رفتیم آقا برای نماز شب که بیدار می شدند، طوری حرکت می کردند و آهسته راه می رفتند و وضو می گرفتند که مزاحم دیگران نبودند.1


    تنها جلوی پایشان روشن بود

    در دل شب هنگامی که امام برای نماز شب برمی-خاستند، لامپ را روشن نمی کردند، بلکه از یک چراغ قوه ی بسیار کوچک استفاده می کردند که تنها جلوی پای ایشان را روشن می کرد. امام به آرامی راه می-رفتند تا دیگران بیدار نشوند.2


    دیگر پیش من نخواب!


    من مدت ها نزد امام می خوابیدم، مواقعی که مادرم سفر بود. ایشان می گفتند: «تو نمی خواهد پیش من بخوابی، چون تو خوابت خیلی سبک است و این برای من اشکال دارد.» حتی ساعتی را که برای بیدار شدن شان بود یک وقتی لای یک چیزی پیچیدند و بردند دو اطاق آن طرف تر که وقتی زنگ می نزد من بیدار نشوم. من بیدار شده بودم، بیدار بودم اما به روی خود نیاوردم که بیدار شده ام. چون ایشان می-خواستند نماز شب بخوانند. فردا صبح برای این که ببینند من بیدار شدم یا نه، به من گفتند: «تو صدای زنگ را شنیدی؟»


    من می خواستم نه راست بگویم نه دروغ، گفتم مگر توی اطاق شما ساعت بود که من بیدار شوم؟ ایشان هم متوجه شدند که من دارم زرنگی می کنم. گفتند: «تو جواب مرا بده، تو از صدای ساعت بیدار شدی؟» ناچار بودم بگویم بله. لذا گفتم من احتمالاً بیدار بودم (برای این که واقعاً صدای ساعت خیلی دور بود و خیلی ضعیف) پس از این آقا گفتند:«دیگر تو نباید پیش من بخوابی، برای این که من همه اش ناراحت این هستم که تو بیدار می شوی.» گفتم، من مخصوصاً می خواهم که کسی پیش شما بخوابد (موقعی بود که ایشان ناراحتی قلبی داشتند و به تهران آمده بودند) که اگر شبی ناراحتی پیدا کردید، بیدار شود. گفتند: «نه، برو به دخترت لیلی بگو بیاید پیش من.» بعد از چند روزی که گذشت، گفتند: «لیلی هم دیگر لازم نیست بیاید.»3 (امام فرموده بودند، لیلی هم به این دلیل نیاید که او مرتب پتویش را کنار می اندازد و من ناچار می شوم شبی چند بار پتو را روی او بیندازم!)


    ناهار خورشت دارید؟


    وارد اتاق امام که می شدی، انگار وارد بهشت شده ای چون بوی عطر می دهد. به خاطر این که آقا روزی چند بار ادوکلن و عطر استفاده می کنند. گاهی ما در منزل که کار آشپزخانه را انجام می دادیم بعد که می رفتیم خدمت امام، وقتی می نشستیم سرشان را برمی گرداندند و می گفتند: (ناهار فلان خورشت را دارید؟) غیرمستقیم می خواستند بگویند که بوی سبزی می دهی. البته هیچ وقت چیزی به ما نمی گفتند. حتی من یک دفعه گفتم، شما چه قدر باید ما را تحمل کنید. نمی خواستند خلاف بگویند، لذا گفتند: «خوب تحمل می کنم.»4


    چرا داد می کشید؟


    یک بار یکی از بستگان مان در چند سال پیش (در زمان بنی صدر) آمدند خدمت امام. تابستان بود و ما توی حیاط بودیم. آن شخص خیلی اعتراض داشت و نظرات خاص خودش را داشت و خیلی بلند و تند با امام برخورد کرد. می گفت شما باید بگذارید بیایند در منزل تان مرگ بر فلان و بهمان بگویند، اما امام با این که من در قیافه شان ناراحتی را می دیدم با او برخوردی خیلی ملایم داشتند و به او گفتند: «چرا داد می کشید؟ بیایید با هم صحبت کنیم، حالا جوری با هم کنار می آییم. من که نگفتم کسی نیاید و جلوی کسی را نگرفتم، همه در صحبت های شان آزاد هستند.»و خیلی ملایم با او برخورد کردند و این برخورد در دورانی بود که امام کسالت داشتند و من نگران قلب ایشان بودم.5


    خیلی گذشت داشتند


    من شاهد بودم که افرادی می آمدند و توهین می-کردند. شدید توهین می کردند اما در ایشان هیچ حالت خشونت یا تندی ظاهر نمی شد. مثلاً (حرف مال خیلی سال پیش است که من هنوز ازدواج نکرده بودم) یک روز سر سفره ی شام بودیم که یکی از بستگان ما روی مسئله ای عصبانی شد، چنان از جا بلند شد که ما فکر کردیم رفت طرف حضرت امام که ایشان را مثلاً بزند. ولی امام هیچ عکس العملی نشان ندادند. البته او فقط هجوم برد و خودش نیز متوجه شد و برگشت. اما امام آرام همین طور که نشسته بودند سر سفره – شام بادمجان سرخ کرده داشتیم – یادم است، هیچ برخوردی نشان ندادند و هیچ حالت خشم یا عکس العملی اصلاً نشان ندادند.6


    نمی گویند حرف نزنید


    یک روز دایی می گفت که رفتم خدمت امام، داشتند رادیو گوش می کردند، اما نخواستند به من بگویند حرف نزن، بلکه رادیو را نزدیک گوش شان گذاشتند. گاهی که ما دو سه نفری در خدمت ایشان صحبت می-کنیم، ایشان به صورت اشاره به ما می گویند حرف نزنید و مستقیماً به ما نمی گویند حرف نزنید. یک وقت می بینیم بلند می شوند می روند نزدیک تلویزیون و به آن نگاه می کنند و ما متوجه می شویم که صحبت-های مان موجب شده است که ایشان نتوانند از تلویزیون استفاده کنند.7


    خودشان از اتاق بیرون می روند


    این که من می گویم امام نصیحت نمی کنند؛ یعنی مثلاً وقتی ایشان به رادیو گوش می کنند و ما با همدیگر در حضورشان صحبت می کنیم امام بلند می شوند و توی حیاط می روند و رادیو گوش می کنند، اما به ما نمی-گویند از اتاق من بروید، بلکه خودشان رادیو را برمی دارند و از اتاق بیرون می روند و گوش می-کنند.8


    همیشه لبخند می زدند


    هر کس از خانواده ی امام که به دیدار ایشان می رفت احساس می کرد که آقا خیلی دوستش دارد. همه ی ما این احساس را داشتیم که امام بیشتر از همه به ما علاقه دارد. امام خصوصیاتی داشتند که قابل صحبت نیست. من هنوز یادم نمی آید که به اتاق امام وارد شده باشم و ایشان لبخند نزده باشند.9


    توجه شان به خانواده بود


    امام در تمام طول شبانه روز حتی یک دقیقه وقت تلف شده و بدون برنامه از قبل تعیین شده نداشتند. ایشان با توجه به شرایط سنی و میزان فعالیتی که داشتند باز هم ساعات خاصی را در سه نوبت (هرکدام بین نیم تا یک ساعت) به اهل منزل اختصاص داده بودند که هر کدام از ما که مایل بودیم خدمت ایشان می رسیدیم و مسائل مان را مطرح می کردیم. امام در این ساعات معمولاً فکراً و روحاً توجه شان به خانواده بود، هر سؤالی می کردیم بدون جواب نمی-گذاشتند. حتی هیچ گاه خودشان ابتدا مسائل را مطرح نمی کردند و می خواستند که از این وقت، اعضای خانواده استفاده کرده و بر حسب ضرورت مسائل شان را عنوان کنند. اگر سؤالی را به دلیل کم بود وقت پاسخ نمی دادند، حتماً در خاطرشان بود که در فرصت مناسب دیگری پاسخ دهند.10


    از ما اجازه می گرفتند


    اگر زمانی وارد اتاق امام می شدیم و ایشان مشغول خواندن قرآن بودند؛ از ما اجازه می گرفتند که خواندن آن صفحه را تمام کنند و بلافاصله آن صفحه را تمام می کردند و بعد به ما اظهار محبت می-فرمودند.11


    بسیار صمیمی بودند


    امام در برخوردهای شان با افراد آن چنان صمیمی بودند که انسان فکر می کرد ایشان هیچ کار و مشغله ی دیگری ندارند جز این که با او صحبت کنند. گاهی از مسائل شخصی و مشکلات ما سؤال می کردند به-گونه ای که واقعاً انتظار نمی رفت امام با این همه مسئولیت هایی که بر دوش دارند و با این وقت اندک، این قدر نسبت به مسائل خانواده دقت داشته باشند.12


    پیامبرگونه رفتار می کردند


    برخورد امام با خانواده شان پیامبرگونه بود. بعدازظهرها که می شد خانواده ی امام، نوه ها، دخترها و عروس می آمدند و دور ایشان می نشستند و چنان با امام گرم می گرفتند و شوخی و مزاح می-کردند که تصور چنین حالتی برای یک رهبر سیاسی با آن همه مشغله شاید غیرممکن باشد.من بعضی از روزها شاهد بودم که امام با این سن و سال و مشغله ی کاری با علی بازی می کرد. ایشان یک طرف اتاق می ایستاد و علی در طرف دیگر و با علی توپ بازی می کرد.13


    نگفتم عزیزترین موجود!


    تفاوت بین بچه های خانواده را هنوز هم ما متوجه نشده ایم. الان ایشان شاید حدود سیزده، چهارده تا نوه دارند. حتی یک نتیجه ی دو، سه ساله هم دارند، البته به استثنای یک پسر کوچک که تازه خدا به برادرم داده است و ما حس می کنیم و به نظر می-آیدکه برای آقا فرق دارد؛ چون هر چه باشد در خانه با ایشان هست و حالت اولاد را دارد، اما به طور کلی ما هیچ وقت متوجه تبعیض نشدیم.


    واقعاً نتوانستیم بفهمیم که کدام را بیشتر دوست دارند. اتفاقاً یک وقتی آقای رفسنجانی از قول امام در نماز جمعه گفتند: امام گفته اند: «احمد که عزیزترین اولادهای من است ...» بعد که ما به امام خرده گرفتیم، ایشان گفتند: «من در بین اولادهای مرد گفتم و مردها با زن ها مرزشان دوتاست. از مردها خوب بله! احمد از همه عزیزتره. نه موجود! من که نگفتم عزیزترین موجود!» و واقعاً ما یک بار ندیدیم که آقا جانب یکی از بچه ها را بگیرند و ما واقعاً نفهمیدیم که ایشان به کدام مان بیشتر توجه می کنند. چون ایشان درست با روحیه ی من از امور مورد علاقه ام صحبت می کنند و می پرسند و با خواهر بزرگم و با بچه ها و نوه ها هم طبق روحیه ی آن ها برخورد می کنند.14


    شما اصلاً مرا می شناسید


    اگر ما یک روز، دو روز به خانه شان نمی رفتیم، وقتی می آمدیم، می گفتند: «کجاها بودید شما؟ اصلاً مرا می شناسید؟» یعنی این طور مراقب اوضاع بودند. این قدر متوجه بودند. من بچه ی خودم را؛ فاطمه را، بعضی اوقات می بردم. یک روز وارد شدم دیدم آقا توی حیاط قدم می زنند. تا سلام کردم گفت: «بچه ات کو؟» گفتم: نیاورده ام، اذیت می کند. به حدی ایشان ناراحت شدند که گفتند: «اگر این دفعه بدون فاطمه می خواهی بیایی، خودت هم نباید بیایی.» این قدر روح شان ظریف بود.


    می گفتم: آقا شما چرا این قدر بچه ها را دوست دارید؟ چون بچه-های ما هستند دوست شان دارید؟ می گفتند: «نه، من به حسینیه که می روم اگر بچه باشد حواسم می رود دنبال بچه ها؛ این قدر من دوست دارم بچه ها را. بعضی وقت ها که صحبت می کنم، می بینم که بچه ای گریه می کند یا بچه ای دارد دست تکان می دهد، یا اشاره می کند؛ حواسم می رود به بچه.»15


    مواظب باش روی گُل نروی

    امام هیچ وقت مرا دعوا نمی کردند و با زور چیزی را به من تحمیل نمی کردند. یک روز که در حیاط بازی می کردم و امام قدم می زدم پایم روی یک گُل رفت و خراب شد. امام به آرامی به من گفت: «مواظب باش، وقتی بازی می کنی روی گل نروی و خراب نکنی.»16


    متوجه این مسئله نیستید


    بعضی وقت ها که ما با هم اختلافی بر سر یک مسئله پیدا می کردیم امام ناراحت می شدند، ولی حتی لفظ تو نمی فهمی را هم در عصبانیت به ما نمی گفتند بلکه می فرمودند، شما متوجه نیستید. یعنی تا این حد امام متوجه بودند در هنگام عصبانیت لفظ زشت یا خلاف شرع و اخلاق به کار نمی بردند. فقط می-فرمودند: «شما متوجه این مسئله نیستید.»17


    باید این ها را بخوانم و به مردم جواب بدهم


    یادم می آید یکی از بچه های مرحوم اشراقی، که نوه ی امام بود، یک روز در راهرو آمد و یک لنگه کفش برداشت و گفت می خواهد امام را بزند. من دنبالش دویدم تا لنگه کفش را بگیرم، ولی او در را باز کرد و به داخل اتاق رفت. تا رفتم او را بگیرم امام دست شان را بلند کردند و به من فهماندندکه کاری نداشته باشم. بچه سه، چهار بار با کفش به امام زد. بعد امام او را بغل کردند و بوسیدند و گفتند:


    «باباجون اگر من به شما می گویم که به این کاغذها دست نزنی به این خاطر است که این ها مال مردم است و من باید آن ها را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند پیش خدا مسئولم.»یعنی بدون آن که حالت خاصی در چهره شان پیدا شود خیلی راحت با آن بچه برخورد کردند. بالاخره بچه لنگه کفش را همان جا گذاشت و از اتاق بیرون رفت.18


    بلند شدند و شعار دادند


    یک روز که همه دور هم در اتاق جمع بودیم. علی گفت: من می شوم امام، مادر هم سخنرانی کند، آقا هم بشوند مردم. علی از من خواست که سخنرانی کنم. من کمی صحبت کردم و بعد به آقا اشاره کردم که شعار بده. آقا هم همان طور که نشسته بودند، شعار دادند. علی گفت: نه، نه، باید بلند بشی. مردم که نشسته شعار نمی دهند. بعد آقا بلند شدند و شعار دادند.19


    نماز خوانده ای؟


    تازه مکلّف شده و شب خوابیده بودم که آقا با اخوی وارد شدند. خیلی سرحال و خوش حال بودند. پرسیدند: «نماز خوانده ای؟» من فکر کردم چون الان آقا سرحال هستند، دیگر نماز خواندن من هم برای شان مسئله ای نیست. گفتم: نه. ایشان به قدری تغییر حالت دادند و عصبانی شدند که ناراحتی سراسر وجودشان را فراگرفت و من خیلی ناراحت شدم که چرا با حرف و عملم مجلس به آن شادی را تلخ کردم.20


    تشویق به نماز می کردند


    من هر موقع پیش امام می رفتم، مرا تشویق به خواندن نماز می کردند.21


    وضعیت درسی بچه ها را جویا می شدند


    امام راجع به بچه ها بسیار سفارش می کردند. نسبت به این که فرزندان شان نمازهای خود را در اول وقت به جا بیاورند، بسیار حساس بودند. یکی دیگر از مسائلی که آقا برای آن اهمیت قائل بودند درس و تحصیل بچه ها بود و به هیچ وجه نمی پسندیدند که بچه ها در طول سال تحصیلی وقت خود را به بازیگوشی و بطالت بگذراند. امام همیشه از وضعیت درسی نوه-ها و نتیجه های خود جویا می شدند.22


    با بچه ها روراست باشید


    امام به دختر من که از شیطنت بچه ی خود گله می-کرد، می گفتند: «من حاضرم که ثوابی را که تو از تحمل شیطنت حسین می بری با ثواب تمام عبادات خودم عوض کنم.» عقیده داشتند: «بچه باید آزاد باشد، تا وقتی که بزرگ می شود. آن وقت باید برایش حدی تعیین کنند.» در مورد تربیت کودکان می فرمودند:«با بچه ها روراست باشید تا آن ها هم روراست باشند. الگوی بچه پدر و مادر هستند. اگر با بچه درست رفتار کنید بچه ها درست بار می آیند. هر حرفی را که به بچه ها زدید به آن عمل کنید.»23


    خودکار به چشم تان نرود


    امام تا این حد مواظب ما بود که اگر ما مشغول نوشتن چیزی بودیم به ما می گفتند: «مواظب باشید خودکار در چشم تان نرود.» من می گفتم خودکار چه ربطی به چشم مان دارد. ایشان می گفتند: «ممکن است یک وقت بچه روی شما بیفتد و خودکار در چشم تان برود.»24


    باید صورت به خاک بمالی

    امام بارها به من می گفتند: «این که می گویند بهشت زیر پای مادران است؛ یعنی باید این قدر جلوی پای مادر صورت به خاک بمالی تا خدا تو را به بهشت ببرد.»25

    تربیت فرزند از مرد برنمی آید

    امام نقش مادر را در خانه خیلی تعیین کننده می-دانستند و به تربیت بچه ها خیلی اهمیت می دادند. گاهی که ما شوخی می کردیم و می گفتیم: پس زن باید همیشه در خانه بماند؟ می گفتند: «شما خانه را کم نگیرید، تربیت بچه ها کم نیست. اگر کسی بتواند یک نفر را تربیت کند، خدمت بزرگی به جامعه کرده است.» ایشان معتقد بودند: «تربیت فرزند از مرد برنمی آید و این کار دقیقاً به زن بستگی دارد، چون عاطفه ی زن بیشتر است و قوام خانواده هم باید براساس محبت و عاطفه باشد.»26

    چرا شما نشسته اید؟

    یک روز در خدمت امام من ایستاده بودم و دخترهایم نشسته بودند. ایشان با ناراحتی به بچه ها گفتند: «بلند شوید بروید. اصلاً وقتی مادر شما جلوی شما ایستاده چرا شما نشسته اید. بلند شوید از جای-تان.»27

    رفتارت با مادرت خیلی بد بود

    یادم می آید پسرم که کوچک بود گاهی با تندی جوابم را می داد. آقا جداً از این رفتار او با من ناراحت می شدند. بعد او را جداگانه می خواستند و می گفتند: «تو رفتارت با مادرت خیلی بد بود.» یعنی از این مسائل، ساده رد نمی شدند.28


    چرا به حرف مادرت گوش نمی کنی؟

    امام بعد از سن تکلیف بچه ها، بیشتر دقت شان در تعلیم و تربیت آن ها بود. همیشه از ما می پرسیدند: «آیا شما می دانید بچه تان کی از خانه بیرون می رود و کی می آید؟ با چه کسانی رفت و آمد می کند و یا چه صحبت هایی می کند؟»و به بچه ها تأکید می کردند که به پدر و مادر، به-خصوص به مادر احترام بگذارند، مثلاً اگر من به یکی از بچه هایم می گفتم کاری را برایم انجام دهد و او انجام نمی داد، آقا خیلی ناراحت می شدند. اگر کسی در اتاق بود آرام و اگر کسی نبود، بلند به بچه ها می گفتند: «چرا به حرف مادرت گوش نمی کنی؟ تو باید به مادرت احترام بگذاری.»29

    پی نوشت:


    1. کفاش زاده، مصطفی، مصاحبه ی مؤلف.


    2. بروجردی، محمود (داماد امام)، سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی(ره)، ج3، ص31.


    3. مصطفوی، زهرا، مصاحبه ی مؤلف.


    4. مصطفوی، زهرا، پابه پای آفتاب (چاپ جدید)، ج1، ص192.


    5. مصطفوی، زهرا، مصاحبه ی مؤلف.


    6. همان.


    7. همان.


    8. همان.


    9. اشراقی، نعیمه (نوه ی امام)، کیهان، 12/4/68.


    10. اعرابی، فرشته، آرشیو مؤسسه.


    11. مصطفوی، فریده، مصاحبه ی مؤلف.


    12. اعرابی، فرشته، آرشیو مؤسسه.


    13. میریان، رحیم (عضو بیت امام)، مصاحبه ی مؤلف.


    14. مصطفوی، زهرا، مصاحبه ی مؤلف.


    15. اشراقی، زهرا، سروش، ش476، ص12.


    16. نوه ی امام، پابه پای آفتاب، ج1، ص233.


    17. اشراقی، زهرا، آرشیو مؤسسه.


    18. حدیده چی، مرضیه، پابه پای آفتاب (جدید)، ج2، ص162.


    19. طباطبایی، فاطمه، پابه پای آفتاب، ج1، ص190.


    20. مصطفوی، فریده ، پابه پای آفتاب (جدید)، ج1، ص139.


    21. مصطفوی، رضا (نوه ی امام)، همان، ص228.

    22. اشراقی، زهرا، آرشیو مؤسسه

    23. مصطفوی، فریده، پابه پای آفتاب، ج1، ص147.

    24. اشراقی، زهرا، اطلاعات، ویژه نامه، 14/3/69.

    25. مصطفوی، زهرا، سخنرانی در دانشگاه شهید چمران اهواز، آرشیو مؤلف.

    26. طباطبایی، فاطمه، اطلاعات، ویژه نامه، 14/3/69.

    27. مصطفوی، صدیقه، مصاحبه ی مؤلف.

    28. طباطبایی، فاطمه، اطلاعات، ویژه نامه، 14/3/69.

    29. طباطبایی، فاطمه، پابه پای آفتاب، ج1، ص191.

    منبع: پیام زن،شماره 243

    .انتهای پیام /*
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    بسم الله الرحمن الرحیم
    حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام:
    الذُّنوبُ الدّاءُ، و الدَّواءُ الاستغِفارُ، و الشِّفاءُ أن لا تَعودَ.
    گناهان بیماری‎اند و دارو استغفار است و شفایش به این است که به گناه باز نگردند.
    با توجه به حدیث شریف بیماری جامعه ما و افراد آن گناه است و بدترین بیماری آن است که صاحب آن از وجودش مطلع نباشد یا آنرا بیماری نداند.
    سعی بنده این است که به عنوان یک طلبه علوم دینی به انجام وظیفه در جبهه جهاد جنگ نرم به معرفی مصادیق، ریشه ها و علل بروز گناهان، آثار و عواقب دنیوی و اخروی، معرفی راه های پیشگیری و درمان گناه بپردازم.
    در ضمن محوریت با بحثهای گناهان شایع و مبتلی به است.
    باشد که مرضی رضای پروردگار متعال و باعث خشنودی مولایمان حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف واقع شود.
    موضوعات
    پیوندها

    طراح و مدیر سایت:سید محمد علوی زاده

    کپی برداری از مطالب با ذکر منبع و افزودن لینکش سایت باعث امتنان و مسرت است و بدون آن بلامانع.