گاهی وقتا یادم یه حوادثی رو در زندگی خودش یا دیگران می بینه که این به یاد این شعر مولوی می افته :
از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو
یا این که می گن :
از هر دستی بدی از همون دست هم می گیری !
ماجرایی که در ادامه میخوانید نمونه عینی همین واقعیت هست.
سر و گوشم میجنبید و شوهرم وقتی فهمید با پسر جوانی رابطه پنهانی دارم بدون هیچ عذر و بهانهای طلاقم داد. من با سرافکندگی و شرمساری به خانه پدرم برگشتم و مدتی سرزنشهای خانوادهام را تحمل کردم تا اینکه آن پسر جوان به خواستگاریام آمد و ما با هم ازدواج کردیم.
«محمود» شغل درست و حسابی نداشت و اهل رفیق بازی بود. ما زندگی مشترک خود را آغاز کردیم و با توجه به اینکه از سوی اقوام و آشنایان طرد شده بودیم سعی میکردم به هر قیمتی شده زندگیمان را حفظ کنم ولی افسوس که پس از گذشت مدت کوتاهی فهمیدم شوهرم به مواد مخدر اعتیاد دارد.