بسم الله الرحمن ارحیم
انّ قَارُونَ کَانَ مِنْ قَومِ مُوسى فَبَغَى عَلَیْهِمْ وَ آتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا انَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ اوْلِى الْقُوَّةِ اذ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ انَّ اللّهَ لایُحِبُّ الفَرِحِینَ* وَ ابْتَغِ فِیمَا أتَاکَ اللّهُ الدّارَ الآخِرَةَ وَ لاتَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنیَا وَ احْسِنْ کَمَا احْسَنَ اللّهُ الَیکَ وَ لا تَبْغِ الفَسادَ فی الارْضِ انَّ اللّهَ لا یُحِبُّ المُفسِدینَ.[1]
ترجمه
1- قارون از قوم موسى بود، اما بر آنان ستم کرد، ما آن قدر از گنجها به او داده بودیم که حمل کلیدهاى آن براى یک گروه زورمند مشکل بود! (به خاطر آورید) هنگامى را که قومش به او گفتند: این همه شادى مغرورانه مکن که خداوند شادى کنندگان مغرور را دوست نمىدارد!- و در آنچه خداوند به تو داده، سراى آخرت را جستجو کن و بهرهات را از دنیا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نیکى کرده، نیکى کن و هرگز در زمین به دنبال فساد مباش که خدا مفسدان را دوست ندارد.
شأن نزول
آیات فوق به ماجراى عبرتانگیز یکى از ثروتمندان بزرگ بنى اسرائیل اشاره مىکند که بر اثر «بخل» و تکبّر و خودبزرگبینى به سرنوشت بسیار دردناکى مبتلا شد.
«قارون» از خویشاوندان نزدیک حضرت موسى علیه السلام و از چهرههاى سرشناس و ثروتمند بنى اسرائیل و به ظاهر از نخستین مؤمنان به آن حضرت نیز بود که آگاهى فراوانى از تورات داشت؛ اما او مثل بسیارى از ثروتمندان خودخواه و از خدا بى خبر، علاقه فراوانى به نمایش دادن ثروت خویش در برابر دیدگان فقراى بنى اسرائیل داشت که هر گاه اموال و دارایى عظیم و عجیب خویش را به نمایش مىگذاشت، دلهاى دنیاپرستان را به تپش درمىآورد تا جایى که تنها آرزوى مهم آنها این بود که روزى مثل قارون، صاحب چنین ثروتى شوند!
تفسیر
قرآن مجید در این آیات مىگوید: «قارون از قوم موسى علیه السلام بود، ولى بر آنها ستم کرد؛ انَّ قَارُونَ کَانَ مِنْ قَومِ مُوسى فَبَغى عَلَیهِم ...»[2]
ستم او بر قومش هم به خاطر «بخل» شدیدش بود که راضى نبود کسى از ثروت او بهرهاى ببرد و هم به خاطر نمایش ثروت و به رخ کشیدن آن و هم به خاطر مخالفت شدید با حضرت موسى علیه السلام و همکارى با فرعونیان، هنگامى که حضرت موسى علیه السلام از او طلب زکات کرده بود.
اصولًا ثروتمندان دنیاپرست، علاقه دارند که قدرتهاى اجتماعى بیشترى در اختیار بگیرند که این علاقه گاهى به خاطر فزونطلبى است و گاهى به دلیل ترسى است که از قدرتهاى سیاسى و اجتماعى دیگر دارند که مبادا ثروت آنها توسط آن قدرتها آسیب بیند؛ به همین دلیل همیشه با پیامبران که مردم را زیر چتر حکومت الهى قرار مىدادند، به مخالفت برمىخاستند.
قرآن در ادامه آیه در مورد ثروت «قارون» مىفرماید: «آن قدر گنج به او دادیم که حمل کلیدهاى صندوقهاى (جواهرات و درهم و دینار و اشیا قیمتى) او براى یک گروه زورمند، مشکل بود؛ و آتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا انَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالعُصْبَةِ اولِى الْقُوَّةِ ...».[3]
«قارون» از وضع خود بسیار اظهار شادمانى مىکرد و همواره به عیش و نوش مشغول بود و غم بینوایان و رنج محرومان را هرگز احساس نمىکرد؛ حتّى هنگامى که (عاقلان مؤمن) قومش به او گفتند: «این همه شادى مغرورانه مکن که خداوند، شادى کنندگان مغرور را دوست نمىدارد و در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را جستجو کن و بهرهات را از دنیا فراموش منما (که این امانت، بیش از چند روزى دست تو نخواهد بود) و همان گونه که خدا به تو نیکى کرده، تو نیز به بندگان او نیکى کن و ثروت عظیم خود را وسیله فساد در زمین قرار مده که خدا مفسدان را دوست ندارد؛ ... اذقَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاتَفْرَحْ انَّ اللّه لایُحِبُّ الْفَرِحینَ* وَابْتَغِ فی مَا آتَاکَ اللّهُ الدّارَ الآخِرَةَ وَ لاتَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنیَا و احْسِن کَمَا احْسَنَ اللّهُ الیکَ وَ لاتَبْغِ الفَسادَ فی الارضِ انَّ اللّهَ لایُحِبُّ المُفْسِدینَ».[4]
این دستورات پنجگانه و اندرزهاى ناصحانه و مشفقانه، نه تنها در دل سیاه «قارون» اثر نکرد، بلکه بر طغیان او افزود تا آنجا که به صراحت، توحید افعالى خداوند را انکار کرد و گفت: «این ثروتهاى عظیم، نتیجه لیاقت و آگاهى و کاردانى خودم مىباشد».
قرآن مجید در آیات دیگر همین سوره، به یکى دیگر از رذایل اخلاقى «قارون» که تقریباً به صورت یک جنون عمومى در همه ثروتمندان مغرور و از خدا بى خبر درآمده است، مىپردازد و مىگوید: «او در مقابل چشم قوم خود (در برابر دیدگان محرومان و بینوایان) به نمایش ثروت پرداخت و تمام توان خود را در این نمایش جنونآمیز غیر انسانى به کار گرفت. اسبهاى گران قیمت، با زینهاى طلایى و کنیزان زیبا و غرق در انواع زینت آلات و جواهرات و سایر اموال و دارایىاش را که بسیار فریبنده بود به نمایش گذاشت و به جاى این که به اندرز ناصحانه آگاهان قومش گوش دهد و مرهمى بر جراحتهاى قلب بینوایان بگذارد؛ بلکه با عناد و مخالفت با آگاهان قومش نمک بر زخم قلب فقرا مىپاشید و با نمایش ثروتش همه را در حیرت فرو مىبرد.
هنگامى که طغیان او فزونى گرفت، خداوند بیش از آن، به او مهلت نداد و با ایجاد زلزلهاى- تنها در محل کاخ قارون- او را به همراه تمام ثروتش در کام زمین فرو برد و با حرکت دیگر شکاف را بست و بدین سان سرنوشت او درس عبرتى براى همه انسانها در طول تاریخ گشت.
ریشه اصلى بدبختى «قارون» همان «بخل» او بود. بخلى که سرچشمه انکار عملى او نسبت به نبوت حضرت موسى علیه السلام و توحید پروردگار شد و به دنبال آن به فکر متهم ساختن پیامبر بزرگ خدا حضرت موسى علیه السلام، به عمل منافى عفت با یک زن بدکار افتاد که خداوند به زودى او را رسوا کرد. او مىپنداشت که با داشتن این مال و ثروت عظیم، هیچ کس را قدرت رساندن آسیب به او نیست؛ به همین دلیل از هیچ گونه ظلم و ستمى بر قوم بنى اسرائیل دریغ نداشت تا این که سرانجام به کیفر زشتکاریهاى خود رسید.
روایاتى در باره داستان قارون و آیات مربوط به آن
داستان قارون در روایات
در الدر المنثور است که ابن ابى شیبه در کتاب مصنف و ابن منذر، ابن ابى حاتم، حاکم- وى حدیث را صحیح دانسته- و ابن مردویه، از ابن عباس روایت آوردهاند که گفت:
قارون مردى از قوم موسى (ع)، و پسر عموى آن جناب بود، و همواره در جستجوى علم بود، تا آنکه علم بسیارى جمعآورى نمود، و هم چنان به کار خود ادامه داد تا روزى که بر موسى (علیه السلام) طغیان کرد، و به وى حسد ورزید.
موسى (علیه السلام) به او فرمود: خداى تعالى به من دستور داده که از بندگانش زکات بگیرم، تو هم باید زکات مالت را بدهى، قارون از اطاعت این دستور سرباز زد، و به مردم گفت: موسى (علیه السلام) مىخواهد مال مردم را بخورد، اول دم از نماز زد، شما اطاعتش کردید، و دستورهایى دیگر داد همه را اطاعت کردید، آیا باز او را اطاعت مىکنید و اموالتان را به او مىدهید، مردم گفتند: نه ما نمىخواهیم به این کار تن در دهیم، ولى چه چارهاى داریم؟ گفت: من نظرم این است که بفرستم به سراغ یکى از زنان فاحشه بنى اسرائیل، و وقتى آمد او را تحریک کنیم، و به سر وقت موسى بفرستیم که او را متهم کند به اینکه خواستهاى با من زنا کنى.
مردم این نظریه را پسندیده، شخصى نزد آن زن فاحشه فرستادند و بدو گفتند: اگر شهادت دهى که موسى با تو زنا کرده است هر چه بخواهى به تو مىدهیم، زن پذیرفت.
قارون نزد موسى (علیه السلام) آمد، و گفت: دستور بده بنى اسرائیل جمع شوند، و آنان را به آنچه خدایت فرموده آگاه کن، موسى (علیه السلام) قبول کرد، و بنى اسرائیل را جمع کرد، و به ایشان فرمود: شما را جمع کردهام تا به اطلاعتان برسانم که پروردگارم چه دستوراتى داده، بنى اسرائیل گفتند: چه دستور داده؟ فرمود: مرا دستور داده تا به شما بگویم تنها خدا را بپرستید، و چیزى را شریک او مگیرید، و صله رحم کنید، و چه و چه کنید، تا آنکه فرمود: و اینکه اگر کسى زنا کرد در صورتى که زن داشته باشد سنگسارش کنید، گفتند: هر چند که خودت باشى؟ فرمود بله اگر خودم نیز زنا کنم باید سنگسار شوم، گفتند:
خوب تو زنا کردهاى، و باید سنگسار شوى، موسى (علیه السلام) با تعجب پرسید: من زنا کردهام؟
اطرافیان قارون فرستادند نزد آن زن که بیا و شهادت بده، چون آمد، پرسیدند در باره موسى (علیه السلام) چه شهادت مىدهى؟ موسى (علیه السلام) از او پرسید تو را به خدا سوگند راست بگو، زن گفت: چون مرا به خدا سوگند مىدهى (راستش را مىگویم) این مردم مرا خواستند و مزدى برایم مقرر کردند تا در برابرش من تو را متهم به زناى با خود کنم، و اینک شهادت مىدهم تو از این تهمت برى هستى، و نیز شهادت مىدهم بر اینکه تو رسول خدایى.
موسى با چشم گریان به سجده افتاد، خداى تعالى به وى وحى فرستاد که چرا مىگریى؟ با اینکه من زمین را مسخر تو کردهام، به زمین فرمان بده تا قارون را ببلعد، که اگر فرمانش دهى اطاعتت مىکند.
موسى (علیه السلام) سر از سجده برداشت، و به زمین فرمود: قارون و اطرافیانش را بگیر، زمین آنان را تا اعقاب پاهایشان در خود فرو برد، همین که وضع را چنین دیدند، از در التماس فریاد زدند: اى موسى اى موسى! موسى (علیه السلام) مجددا فرمان داد بگیر ایشان را، پس زمین آنان را تا گردنهایشان فرو برد، مجددا فریادشان به یا موسى یا موسى بلند شد، بار سوم موسى (علیه السلام) فرمان داد که بگیر ایشان را، پس زمین همهشان را در خود فرو برد، و خداى تعالى به موسى وحى فرستاد که: بندگان من هر چه تو را خواندند و تضرع کردند اجابت نکردى، به عزتم سوگند اگر مرا مىخواندند اجابتشان مىکردم.
ابن عباس مىگوید: این است معناى آیه شریفه که مىفرماید:" فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ" که زمین قارون و اتباعش را تا طبقه تحتانى خود فرو برد[5].
مؤلف: در کتاب مزبور از عبد الرزاق، و ابن ابى حاتم، از ابن نوفل هاشمى، نیز همین قصه روایت شده، چیزى که هست در روایات مذکور آمده که آن زن را در مجلس قارون آوردند، تا به عنوان شکایت از موسى آن تهمت را پیش قارون بزند، ولى وقتى حضور بهم رسانید، نزد همه حضار شهادت داد به برائت موسى، و این خبر به گوش موسى رسید، و نزد خدا از قارون و رفقایش شکوه کرد، خدا هم او را بر قارون مسلط کرد.
مرحوم قمى در تفسیر خود در این داستان گفته: موسى (علیه السلام) خودش نزد قارون آمد، و حکم زکات را به وى ابلاغ نمود، قارون او را استهزاء کرده و از خانهاش بیرون راند، موسى (علیه السلام) نزد پروردگارش از رفتار قارون شکوه کرد، خدا هم او را بر وى مسلط ساخت و زمین به فرمان وى قارون و خانهاش را در خود فرو برد[6].
نقد
لیکن این روایت به خاطر اینکه حرفهاى ناپسندى دارد، و از نظر سند هم موقوف و بریده است از ایراد همه آن خوددارى کردیم، دو روایت ابن عباس و ابن نوفل نیز موقوفند یعنى از صحابى نقل کردند نه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) .
علاوه بر این روایت ابن عباس بغى و ستمکارى قارون را نسبت به موسى دانسته، در حالى که قرآن فرموده:" فَبَغى عَلَیْهِمْ"، قارون بر بنى اسرائیل ستم کرد، و نیز روایت مىگوید: علمى که قارون داشته علمى بوده که با درس خواندن فرا گرفته، و آیه قرآن همان طور که گفتیم ظاهر در این است که: مراد از علم به علم قارون، علم به راههاى جمعآورى ثروت و امثال ثروت است.
داستان قارون در تورات
البته داستان قارون در تورات فعلى به نحو دیگرى آمده، در اصحاح شانزدهم، از سفر عدد، مىخوانیم: قورح بن بصهار بن نهات بن لاوى، و داثان، و ابیرام، دو پسر الیاب، و أون، پسر فالت، که از نوادههاى رأوبین بودند، با جمعى از بنى اسرائیل و رؤساى ایشان که دویست و پنجاه نفر مىشدند، در مخالفت با موسى پافشارى مىکردند، و در روزى مقرر، یک جا جمع شدند، تا علیه موسى و هارون قیام کنند، به موسى و هارون گفتند: تا اینجا هر چه کردید بس است، این جمعیت که مىبینید همهشان مقدسند، و در وسطشان رب قرار دارد، پس چرا بر جماعت رب برترى مىجویید؟
وقتى موسى این سخن بشنید به سجده افتاد، پس قورح و همه مردمش را صدا کرد که: فردا رب اعلام خواهد کرد که او براى چه کسى است؟ و چه کسى مقدس است؟ آن گاه آن کسى را که مقدستر باشد به درگاه خود نزدیک خواهد کرد، آرى او هر که را بپسندد به خود نزدیک مىکند، این کار را بکنید، و محابر قورح و همه جماعتش را براى خود بگیرید، و آتشى در آن بیفکنید، و بر آن بخور دهید، فردا این کار را در مقابل رب انجام دهید، چون آن مردى که خدا او را بپسندد او مقدس است، و همین شما را بس است اى دودمان لاوى.
تورات هم چنان قصه را ادامه مىدهد، و در ضمن مىگوید که فرداى آن روز آمدند، و آتشدانها که در آن آتش و بخور بود آوردند، و در باب خیمه اجتماع کردند، آن گاه در تورات گفته شده که زمین زیر پایشان شکافته شد و دهان خود را باز کرد، آنان و خانههایشان را بلعید، و قورح و همه مردمش و همه اموالش را نیز فرو برد، و آنچه از آنان زنده ماند در همان بیابان در بین جمعیت در زمین فرو رفتند، به طورى که بقیه اسرائیلیان که در اطرافشان بودند از صداى آنان فرار کردند، چون با خود گفتند: ممکن است ما را هم فرو ببرد، آن گاه آتشى از ناحیه رب بیرون آمد، و آن دویست و پنجاه مرد را که بخور آورده بودند بسوزانید، این بود آن مقدار از داستان تورات که مورد حاجت ما بود.
روایات مفسر آیات فوق
و در مجمع البیان در ذیل آیه" إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى" گفته است: که وى پسر خاله موسى (علیه السلام) بود،- نقل از عطاء از ابن عباس، و از روایت امام صادق (ع)[7].
و در تفسیر قمى در ذیل جمله" ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ ..." گفته: کلید گنجینههایش را جمعى نیرومند نمىتوانستند حمل و نقل کنند[8].
و در معانى الاخبار به سند خود از موسى بن اسماعیل بن موسى بن جعفر (علیه السلام) از پدرش از جدش از آباى گرامش از على (علیه السلام) روایت کرده که در ذیل جمله" وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا" فرمود: سلامتى و نیرومندى و فراغت و جوانیت و نشاطت را فراموش مکن، و با این سرمایههاى گرانبها آخرت خود را تامین نما[9].
و نیز در تفسیر قمى در ذیل جمله" فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ" گفته: قارون با جامههاى رنگین، و دامن بلند از خانه بیرون مىآمد، و دامن خود را به زمین مىکشید[10].
منبع: اخلاق در قرآن ج2 ص 368 تا 372 و ترجمه تفسیر المیزان ج16 ص 125
- پنجشنبه ۱۱ تیر ۹۴
- ۰۲:۴۶
- ۹۲۳
- ۰