بسم الله الرحمن الرحیم
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ احَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَاقْتُلَنَّکَ قَالَ انَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ* لَئِنْ بَسَطْتَ الَىَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِى مَا انَا بِبَاسِطٍ یَدِىَ الَیْکَ لِاقْتُلَکَ انِّى اخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ* فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اخِیهِ فَقَتَلَهُ فَاصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ [1]
ترجمه
و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان: هنگامى که هر کدام، کارى براى تقرّب (به پروردگار) انجام دادند، امّا از یکى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد (برادرى که عملش مردود شده بود، به برادر دیگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم کشت» (برادر دیگر) گفت: «من چه گناهى دارم (زیرا) خدا تنها از پرهیزگاران مىپذیرد».
اشاره
یکى دیگر از رذایل اخلاقى که در طول تاریخ بشر آثار بسیار منفى فردى و اجتماعى داشته است مسئله حسد است، حسد به معنى «ناراحت شدن از نعمتهایى که خداوند نصیب دیگران کرده و آرزوى زوال آنها و حتّى تلاش و کوشش در این راه»!
حسد فضاى روح آدمى را تیره و تار و فضاى زندگى او را ظلمانى و محیط جامعه را مملوّ از ناامنى مىکند!
حسودان نه آرامشى در دنیا دارند، نه آسایشى در آخرت و چون تمام تلاششان این است که نعمت را از محسود بگیرند، آلوده انواع جنایتها مىشوند: دروغ مىگویند، غیبت مىکنند، دست به انواع ظلم و ستم مىزنند و حتّى در حالات شدید و بحرانى از قتل و خونریزى نیز ابا ندارند!
در واقع مىتوان گفت: حسد یکى از ریشههاى اصلى تمام بدىهاست و از دامهاى بسیار خطرناک شیطان است، همان دامى که در نخستین روزهاى آفرینش بشر کار خود را کرد و فرزند آدم علیه السلام «قابیل» را به کام خود فروکشید و دستش را به خون برادرش «هابیل» آلوده کرد و به همین دلیل در روایات اسلامى، حسد یکى از اصول سه گانه کفر شمرده شده است (تکبّر، حرص و حسد).
«حسود» در واقع معترض به حکمت الهى است و به همین دلیل نوعى کفر و شرک خفى محسوب مىشود.
نقطه مقابل حسد، «خیرخواهى» است و آن این است که انسان از نعمتهایى که نصیب دیگرى مىشود لذّت ببرد و در راه حفظ آن بکوشد و سعادت خود را در سعادت دیگران بداند و منافع دیگران را با منافع خود به یک چشم بنگرد.
شأن نزول
آیات مورد بحث، سخن از داستان فرزندان آدم است که یکى بر دیگرى حسد برد و سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستین قتل و جنایت در روى زمین صورت گرفت و سرآغازى براى جنایتهاى دیگر شد!
مىفرماید: «داستان دو فرزند آدم را آن گونه که بوده است بر آنها بخوان آن زمان که هر کدام کارى براى تقرّب به پروردگار انجام دادند امّا از یکى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد (برادرى که عملش مردود شده بود به برادر دیگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم کشت! (او در پاسخ) گفت: (اگر عمل تو پذیرفته نشده است من گناهى ندارم زیرا) خداوند تنها از پرهیزکاران مىپذیرد»! (وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ احَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَاقْتُلَنَّکَ قَالَ انَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ).[2]
یعنى من مشکلى براى تو ایجاد نکردهام که قصد جان مرا کردهاى، مشکل تو از درون جان توست، تو عملت ناخالص بوده و با تقوا آمیخته نشده و به همین دلیل مقبول درگاه خداوند نگردیده است، او پاک است و جز پاک نمىپذیرد!
سپس افزود: «اگر تو براى کشتن من دست دراز کنى من هرگز این کار نمىکنم و دست به قتل تو نمىگشایم، چون از پروردگار جهانیان مىترسم». (لَئِنْ بَسَطْتَ الَىَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِى مَا انَا بِبَاسِطٍ یَدِىَ الَیْکَ لِاقْتُلَکَ انِّى اخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ).[3]
سرانجام آتش کینه و حسد در دل او چنان شعلهور شد که پیوندهاى برادرى و اخوّت را نابود کرد، خون چشمان قابیل را گرفت و آن گونه که قرآن مىگوید: «نفس سرکش او، وى را مصمّم به کشتن برادر کرد و او را کشت و از زیانکاران شد»! (فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اخِیهِ فَقَتَلَهُ فَاصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ).[4]
آرى او گرفتار زیان و خسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنیا را، چرا که قاتل اگر ذرّهاى وجدان داشته باشد پیوسته در عذاب وجدان است و آرامشى در دنیا نخواهد داشت و آخرت خود را نیز به تباهى مىکشاند.
در بعضى از روایات آمده است: او برادرش را در حال خواب کشت[5] و این جنایتى است مضاعف و نشان مىدهد که وقتى آتش حسد در درون انسان زبانه بکشد همه چیز را خاکستر مىکند!
ولى به زودى از کار خود پشیمان شد، اندوه عمیقى بر سراسر وجود او حاکم گشت، هر زمان چشمش به بدن خونین و بىجان برادر مىافتاد وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرامىگرفت، جسد برادر را بر دوش گرفت و نمىدانست چه کند و کجا ببرد که هم آثار جنایت خود را بپوشاند و هم این منظره هولناک آزار دهنده را از برابر چشمان خود دور کند، در این هنگام على رغم جنایت هولناک و گناه بزرگى که او مرتکب شده بود باز گوشهاى از لطف خدا براى او نمایان گشت: «خداوند زاغى را فرستاد که در زمین کند و کاو کند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر را دفن کند، هنگامى که این درس را از آن پرنده آموخت گفت: اى واى بر من! آیا من نمىتوانم (حدّ اقل) مثل این زاغ باشم و جسد برادر خود را در زمین پنهان کنم؟! سرانجام (این کار را انجام داد) و از کرده خود سخت پشیمان شد». (فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِى الْارْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِى سَوْأَةَ اخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَى اعَجَزْتُ انْ اکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَاوَارِىَ سَوْأَةَ اخِى فَاصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ).[6]
در بعضى از روایات آمده است که قابیل در برابر چشمان خود دو زاغ را دید که با هم مىجنگند و یکى دیگرى را کشت سپس زمین را با چنگال خود حفر کرد و جسد مقتول را در آن دفن نمود.[7]
و بعضى گفتهاند آن زاغ جسد مرده زاغى را آورد دفن کرد و گاه گفته شده او ملاحظه کرد که زاغ بعضى از موادّ غذایى خود را براى محفوظ ماندن در زیر خاک دفن مىکند و از آن کار، دفن اموات را یاد گرفت.
به هر حال او پشیمان شد امّا نه آن پشیمانى پایدار که مقدّمه توبه و انابه به درگاه پروردگار باشد و زنگ این گناه بر او ماند!
پاسخ به دو سؤال
در اینجا دو سؤال مطرح است، نخست اینکه: منظور از «قربان» (وسیله قرب به خدا) در جمله «اذ قرّبا قرباناً» که فرزندان آدم به پیشگاه خدا تقدیم داشتند چیست؟ و دیگر اینکه از کجا معلوم شد که تقدیمى «هابیل» در پیشگاه خدا پذیرفته شد و تقدیمى «قابیل» مردود گشت.
در قرآن مجید در پاسخ این دو سؤال چیزى نیامده و به صورت سربسته ذکر شده است و روایات در این زمینه هم از نظر متن و هم از نظر سند متفاوت است، آنچه با منطق و عقل و قراین موجود سازگارتر است روایتى است که از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «آدم از سوى خدا مأمور شد که هابیل را به عنوان وصىّ خود برگزیند و اسم اعظم را به او تعلیم دهد، در حالى که قابیل از او بزرگتر بود، هنگامى که قابیل این سخن را شنید خشمناک شد و گفت: من به این امر سزاوارترم. آدم به آنها دستور داد که هر کدام قربانى (وسیله تقرّب) به پیشگاه خدا تقدیم دارد (طبق روایت دیگرى هابیل که دامدارى داشت بهترین دام خود را براى قربانى برگزید و قابیل که کشاوزى داشت از بدترین محصول زراعت خود براى این کار انتخاب کرد، هر دو قربانى خود را بالاى کوهى گذاشتند، صاعقهاى آمد و قربانى هابیل را- به علامت قبولى- سوزاند و قربانى قابیل همچنان به جا ماند و این تأییدى بود بر شایستگى هابیل براى امر جانشینى آدم!) این امر آتش حسد را در دل قابیل برافروخت و خون برادر را ریخت»! [8]
در هر حال قابیل براى برطرف کردن وضع ناهنجار خود دو راه در پیش داشت: یکى آنکه توبه به درگاه خدا آورد و سعى کند با عملهاى خالصتر و پاکتر عقب ماندگى معنوى خویش را در پیشگاه خدا جبران نماید (این همان کارى است که علماى اخلاق آن را «غبطه» مىنامند و امرى شایسته و سازنده و مستحسن است)، ولى قابیل راه دیگرى را برگزید، یعنى تلاش کرد نعمت را از برادر خود بگیرد و براى این کار نیز بدترین راه را انتخاب کرد، دست خود را به خون او آغشته کرد تا سوز دل خود را که از آتش حسد به وجود آمده بود فرونشاند!
اگر «تکبّر» ابلیس سبب شد براى همیشه از درگاه خدا رانده شود و «حرص» آدم سبب شد براى همیشه از بهشت محروم گردد، حسد قابیل سبب شد که با ریختن خون برادر، براى همیشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلى در دنیا واقع مىشود او به عنوان بنیانگذار اصلى! در آن سهیم باشد.
تاریخ پر است از جنایات فجیعى که انگیزه اصلى آن فقط حسد بوده است.
منبع: اخلاق در قرآن ج2 ص 120 تا125
- يكشنبه ۲۱ تیر ۹۴
- ۰۲:۴۵
- ۱۰۳۵
- ۰