داستانی شبیه داستان حضرت یوسف علیه السلام !
مقامات و کمالات معنوی جناب شیخ رجب علی خیاط (نکوگویان) برای هرکس که او را از نزدیک می شناخت یا پای صحبت آشنایان او نشسته ، نیازی به توضیح ندارد . اما اصلی ترین سئوال این است که ایشان چگونه به این جایگاه والای انسانی دست یافت ؟
حجة الاسلام و المسلمین سید محمد علی میلانی که در دیدار جناب شیخ با پدرشان حضور داشتند ، یک واقعه را از زبان شیخ چنین تعریف می کنند :
« در ایام جوانی ، دختری رعنا و زیبا از بستگان ، دل باخته ی من شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت . با خود گفتم : رجب علی ! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند . بیا یک بار تو خدا را امتحان کن و از این حرام آماده و لذت بخش ، به خاطر خدا صرف نظر کن . »
سپس به خداوند عرضه داشتم :
« خدایا ! من این گناه را برای تو ترک می کنم ، تو هم مرا برای خودت تربیت کن . »
آن گاه دلیرانه ؛ هم چون حضرت یوسف علیه السلام در برابر گناه ، مقاومت می کند و از آلوده شدن دامن به گناه ، اجتناب می ورزد و به سرعت از دام خطر می گریزد .
این کفّ نفس و پرهیز از گناه ، موجب بصیرت و بینایی ایشان می گردد . دیده ی برزخی ایشان روشن می شود و آن چه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند ، می دید و می شنید ؛ به طوری که چون از خانه خود بیرون می آمد ، بعضی افراد را به صورت واقعی خود می دید و برخی اسرار برای ایشان کشف می شد .
از جناب شیخ نقل شده است که فرمود :
« روزی از چهار راه مولوی و از مسیر خیابان سیروس به چهار راه گلوبندک رفتم و برگشتم ، فقط یک چهره ی آدم دیدم ! »
منبع: کیمیای محبت (زندگینامه شیخ رجبعلی خیاط). محمد محمدی ری شهری . صص 85 - 84
« در ایام جوانی ، دختری رعنا و زیبا از بستگان ، دل باخته ی من شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت . با خود گفتم : رجب علی ! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند . بیا یک بار تو خدا را امتحان کن و از این حرام آماده و لذت بخش ، به خاطر خدا صرف نظر کن . »
سپس به خداوند عرضه داشتم :
« خدایا ! من این گناه را برای تو ترک می کنم ، تو هم مرا برای خودت تربیت کن . »
آن گاه دلیرانه ؛ هم چون حضرت یوسف علیه السلام در برابر گناه ، مقاومت می کند و از آلوده شدن دامن به گناه ، اجتناب می ورزد و به سرعت از دام خطر می گریزد .
این کفّ نفس و پرهیز از گناه ، موجب بصیرت و بینایی ایشان می گردد . دیده ی برزخی ایشان روشن می شود و آن چه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند ، می دید و می شنید ؛ به طوری که چون از خانه خود بیرون می آمد ، بعضی افراد را به صورت واقعی خود می دید و برخی اسرار برای ایشان کشف می شد .
از جناب شیخ نقل شده است که فرمود :
« روزی از چهار راه مولوی و از مسیر خیابان سیروس به چهار راه گلوبندک رفتم و برگشتم ، فقط یک چهره ی آدم دیدم ! »
منبع: کیمیای محبت (زندگینامه شیخ رجبعلی خیاط). محمد محمدی ری شهری . صص 85 - 84
- چهارشنبه ۴ دی ۹۲
- ۰۸:۲۷
- ۲۸۰۱
- ۱