نتیجه تشویق به گناه
در روزگار قدیم ، مادر و پسرى بودند، پسرک هنوز کوچک بود که روزى از خانه همسایه تخم مرغى دزدید و به خانه آورد و به مادرش داد.
مادر، بدون آنکه از زشتى این کار، چیزى به پسرش بگوید، آن را گرفت . پسرک به این وضع عادت کرد. چند روز بعد، یک مرغ دزدید و بالاخره ، جوان تنومندى شد و دزدى مشهور و نترس !
در آن شهر، پادشاهى بود که شترهاى زیادى داشت و در بین شترهاى پادشاه ، شترى بود که در دنیا دومى نداشت .
روزى این جوان ، چشمش به شتر قیمتى پادشاه افتاد و از آن خوشش آمد و چون دزد نترسى بود، عزمش را جزم کرد که آن را نیز بدزدد. اما غافل از آن که شترهاى پادشاه ، نگهبانان زیادى داشتند.
و شب ، وقتى براى دزدیدن شتر رفت ، به دست ماءموران پادشاه گرفتار شد.
روز بعد، شاه دستور داد که دزد را - که مردم از دستش به تنگ آمده بودند، به دار بزنند. پاى دار از او پرسیدند:
آیا حرفى براى گفتن دارى ؟!
جوان گفت : مى خواهم در این آخرین لحظه عمرم ، مادرم را ببینم . وقتى مادرش را آوردند، به او گفت :
مادر جان ! چون تو خیلى براى من زحمت کشیده اى ، مى خواهم در این دم آخر زبان تو را ببوسم !
مادر، گریه کنان زبانش را بیرون آورد که پسرش ببوسد. اما ناگهان همه دیدند که آن جوان ، زبان مادرش را با دندان از بیخ برکند و مادر، بى هوش بر زمین افتاد!
همه مردم از کار دزد تعجب کردند. پادشاه علت این کار را از آن جوان پرسید.
جوان گفت :
«اگر روز اولى که من یک تخم مرغ دزدیدم ، مادرم به من مى گفت که کار بدى کردى و با من مهربانى نمى کرد و تشویقم نمى نمود، حالا شتر دزد نمى شدم که به دارم بزنند».
نکته:
درس دیگری که از این داستان گرفته می شود این است که معمولاً هر گناهی، زمینه ساز گناه بزرگتری است.
قرآن در این زمینه میفرماید: «بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ»
کسی که به سراغ خلافی رود و آثار شوم آن خلاف او را احاطه کند. (بقره 81)
- سه شنبه ۱۵ تیر ۹۵
- ۰۱:۴۰
- ۶۸۴
- ۱