در حالات حضرت یوسف علیه السلام نوشته اند:
یوسف نامه اى از مصر براى پدرش حضرت یعقوب فرستاد که من قصد زیارت شما را دارم و میل دارم که شما تشریف بیاورید، بعد از آن لباس هاى فاخر مملوکانه براى پدر اولاد و نوه ها فرستاد که همه خود را زینت کنند و با عزت و احترام وارد مصر شوند.
بعد از آن که نامه یوسف به حضرت یعقوب رسید، مهیاى سفر مصر شد و با هفتاد نفر از اولاد و نوه ها روانه راه شدند، حضرت یوسف در هر منزلى مهمان دار معین کرده بود که براى آنان پذیرایى کنند وقتى که با کمال شوکت به نزدیکى هاى مصر رسیدند، از آن طرف حضرت یوسف با چند هزار سوار و علمدار با شوکت و جلال به استقبال بیرون آمدند، همین که چشم حضرت یعقوب به حضرت یوسف افتاد بى اختیار خود را بر زمین انداخت و تکیه به یکى از فرزندان کرد و بنا کرد پیاده به جانب یوسف رفتن !
اما حضرت یوسف پیاده نشد چون به او گفته بودند نقص است براى پادشاهى که پیاده شود.
در همان حال جبرئیل آمد و گفت : اى یوسف پدر پیرت پیاده و تو سواره از ادب به دور است ، خداوند مى فرماید:
بدن هیچ پیغمبرى در قبر نمى پوسد اما بدن تو مى پوسد به واسطه این که احترام پدرت را به جا نیاوردى . سپس جبرئیل فرمود:
اى یوسف بنا بود هفتاد پیغمبر از نسل تو بیرون آید ولى چون احترام به پدر را ترک نمودى نسل پیغمبرى از تو خارج شد.
والله اعلم بعید به نظر می رسد!
منبع: ثمرات الحیاه ، ص 297.
- جمعه ۲۸ خرداد ۹۵
- ۱۶:۳۲
- ۶۸۷
- ۱